ببین داداش اصلش اصلا این بود که تولدتو بهت تبریک بگم نه که عدل روز 27 دی ها!نه! از قبلتر ترش تصمیم کبری گرفتم که یه کادو واست بگیرم و بفرستم و از اونجایی که به حافظه ی خودم شک نداشتم یک نی گذاشتم تو گلدون به این وعض:
که یادم نره و هر کی اومد اتاقمون پرسید این چیه و نی گذاشتی که ریشه ی گلدونت نفس بکشه؟ و من در جواب بادی به غبغب انداخته و می گفتم که نه خیرم این یادمان 27 دی تولد داداش کوچیکه ست! عزیزم تولدت مبارک و منو خیلی ببخش که اینقدر خواهر یاسمنگلی هستم واست:)) می دونی امشب این وبلاگو زدم که دیگه این پست رو بذارم مادر:))
باز آمدم از چشمه خواب، کوزه ی تر در دستم
مرغانی می خواندند
نیلوفر وا می شد
کوزه ی تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
سهراب