گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

خواب بودی؟!!!

یعنی هر دفه استاد راهنمای جیگرطلا صبح اول صبح مثلا ساعت نه یا حتی ده زنگ می زنه و من خوابم دیگه طبق معمول بهش جواب نمیدم و باید پاشم از خودم صداهای موزون در بیارم که وقتی بهش زنگ می زنم نگه خواب بودی و اونم بلااستثنا هر دفه میگه خواب بودی! میگم نه! میگه نه خواب بودی از صدات معلومه! میگم نه استاد شما صدای خواب آلود منو نشنیدین پس! هیچی دیگه امروزم از اون روزا بود منم گفتم این تو بمیری دیگه از این تو بمیریا نیست امروز بر خلاف همیشه که تنها بودم مرمر بود و باهاش الکی حرف زدم که صدام واشه دیگه بعد کلی آواز و نوشیدن آب گرم برا باز شدن حلق و گلو ایضا صدا بهش زنگ زدم و یه احوالپرسی گرم باهام کرد و گفتش شما با گوشی خودتون تماس میگیرین گفتم بله دکتر و گفتش شماره تون نیفتاد آخه منم گفتم نمی دونم و اینا و کلی خوشحال شدم که نفهمید خواب بودم و در ادامه گفتن خواب بودید؟!گفتم نه دکتر! گفت از صداتون معلومه!

جینگولیجات



چند وخ پیشا من و مرمر خوشحال خوشحال رفتیم یه سری گوشواره و دستبند و گردنبند بدلی گرفتیم بعدش من که کلا یکی دو شب از سر و روم آویزون بود و رفتن کنار بقیه ی بدلیا و مرمر جان واسه گوشواره ش که سوراخ گوشش بسته شده بود اصلن استفاده نکرد و بقیه شم یادم نمیاد چی شد. خلاصه اینکه من هر از گاهی هوس می کنم برم از این بدلیا بخرونم بعدش که یادم میاد از سرنوشت غمبارشون بعد از خرید پشیمون میشم. ولی کلا چیز خوشگلین یادم باشه برم یه سری قرمزشونو بگیرم!!
پ.ن:چند روز بود خیلی هوس کرده بودم که برم یه تاپ باحال واسه خودم بخرم و اصلا ذوق داشتم واسش و همچنین قرار بود با مرمر جان بریم یه خرید درست و حسابی واسه مانتو و اینا ولی یهو گفتن قراره جل و پلاسمونو بندازن بیرون و تازه اون کارگاه ارومیه رو هم که می خوایم بریم اینه که به همون رخت و لباسای قبلی اکتفا کرده و بدلی هم نمی خوایم!

پرواستروس

دیروز رفتم آزمایشگاه هیستوشیمی آناتومیا که از اسلایدای اسمیر وا...ژن عکس بگیرم. دیگه خدا رو شکر موشای عاطفه به دادم رسیدن (یا خود عاطفه شاید) و تونستم هر چهار تا فاز سیکل استروس رو یه جا ببرم آتلیه! البت پیش خودمون بمونه ها نه اسلایدام خیلی توپ و محشر کبری بودن و نه کیفیت عکسا خوب از آب در اومد ولی خوب دیگه چون این اسلایدا رنگ آمیزی نمی دونم پاکولا! پاموکا! (اولش پا بود) نداشتن بهتر از این نمی شد و منم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که تو پیکچر منیجر یه جلایی بهشون بدم و بچسبونم تو پایان نامه. این عسکه اون مرحله ایه که ما خیلی دوسش داشتیم و اگه بود می رفتیم واسه آزمایشای بعدی واگه نبود خمار می موندیم که ای بابا اینهمه از ظهر علاف شدیم و دیگر هیچ:



سر این گروه آخری مخصوصا خیلی اذیت شدیم که عوض یک ماه نزدیک 2 ماه طول کشید و آخرشم گند زدن به همه چی. مادرم اونروزا هر روز احوال موشا رو می پرسید و اونم تعجب کرده بود که چرا اینقدر اینا تو یه فاز گیر کردن و منم بهش می گفتم آره اینا پریودن و خوب نمیشن مارو گذاشتن سر کار اونم خیلی حال کرده بود و هر کی احوال منو ازش می پرسید بهشون می گفتش که موشاش پریودن و کارش گیره :)))))

تولدت مبارک جینگول

ببین داداش اصلش اصلا این بود که تولدتو بهت تبریک بگم نه که عدل روز 27 دی ها!نه! از قبلتر ترش تصمیم کبری گرفتم که یه کادو واست بگیرم و بفرستم و از اونجایی که به حافظه ی خودم شک نداشتم یک نی گذاشتم تو گلدون به این وعض:

که یادم نره و هر کی اومد اتاقمون پرسید این چیه و نی گذاشتی که ریشه ی گلدونت نفس بکشه؟ و من در جواب بادی به غبغب انداخته و می گفتم که نه خیرم این یادمان 27 دی تولد داداش کوچیکه ست! عزیزم تولدت مبارک و منو خیلی ببخش که اینقدر خواهر یاسمنگلی هستم واست:)) می دونی امشب این وبلاگو زدم که دیگه این پست رو بذارم مادر:))


شعر مردم

از اونجایی که کلا ریشه ی شاعری در من خشکیده گفتم یه وخ حسرت به دل نمونم و از درختای پربار دوستان شاعر استفاده کنم و این شد که سهراب به دادم رسید و ازش کمک گرفتم واسه اسم وبلاگ و اون یه خط توضیحات دوست داشتنی:) سهراب جونم اگه تو نبودی من این وقت شب از کجا شعر می آوردم؟ چقدر دنیای بعضیا کوچیکه واقعا:))
به خودم تبریک میگم واقعا که بعد چند هفته این بالاخره موفقیت نصیبم شد که این وبلاگو تاسیس کنم و مدیر عامل شم. هی خدا خودت چرخشو بچرخون مرسی.

خشت اول

باز آمدم از چشمه خواب، کوزه ی تر در دستم

مرغانی می خواندند

نیلوفر وا می شد

کوزه ی تر بشکستم

در بستم

و در ایوان تماشای تو بنشستم


سهراب