گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

حاجی ِ آژانس شیشه ای

داشتم فیلم دیکتاتور رو می دیدم که بابام اومد گفتش چیکار می کنی اگه تنهایی بیا پیش ما گفتم دارم فیلم می بینم خوب در حقیقت نباید می گفتم چون به نظر میومد با این کبکبه دبدبه دارم مشق می نویسم و این دلیل تعجب پدر جان بود گفتن چه فیلمی؟ گفتم آژانس شیشه ای! و الان دارم آژانس شیشه های می بینم!!! الهی بگردم نمی دونم چند تا بغض قورت دارم الهی من قربون این حاج کاظم برم منو یاد علی آقا میندازه، همتش غیرتش احساس قشنگش و توکلش.

چارشنبه سوریِ رویایی

امشب وقتی مسیجای گوشیم رو دیدم حالم دگرگون شد کلا حال من منتظر بهونه ست که دگرگون شه انگار... هیچی دیگه واسه اینورت کردن این دگرگونی گفتم بذار با خواهر و بچه هاش و شوهرش بریم دور شهر بگردیم مگه یه آتیشی پیدا شه از روش بپریم و این زردی ناخوانده رو بدیم به آتیش و سرخی شادابی رو ازش بگیریم و کلی از این رویاپردازیا ولی تو بگو یه شاخ کبریت کسی آتیش بزنه همه ترقه از خودشون در می کردن که اونم صدای انفجارش به ما می رسید لامصب! بیاع! من میگم حیفم میگی نه!

پایان در وقت اضافه!

بعضیا اعتقاد دارن سال تحویل رو تو هر شرایطی که باشی کل اون سال دیگه همون مدلی رقم می خوره واست البت همون بعضیا شاید می دونن که الکی همچین اعتقادی دارن ولی من الان معتقدم سال قبل رو هر طوری که بگذرونی سال تحویل جدیدم همون مدلی خواهی بود و هیچ گونه سندی برای اثبات این ادعامم ندارم! یخخخخخ! می دونی من اکثر اوقات دقیقه نودی هستم و به سلامتی جدیدا از دقیقه نود وارد وقت اضافه شدم مثل دفاعم که الکی الکی از 91 افتاد 92. ینی به همین وقت اضافیشم راضیم خدا کنه به دیدار بعدی نکشه یا مثلا جام بعدی یا اصلن میگی نه المپیک بعدی!

آخر سالی

اینم از 30 اسفند و خداحافظ 1391 خداحافظ ای سال سرشار از پستی و بلندی به معنای واقعی. البت خودم می دونم که این خدافظی یه جورایی نسبیه و این روزا همچین به هم بندن که با یه دور چرخیدن خورشید به دور زمین!!! بخواد معجزه ای رخ بده کما اینکه من خر اینقد قانعم که منتظر معجزه هم حتی نبودم می دونی این سال رو از خرداد به بعد رو دیگه اصلن نفهمیدم چطوری گذشت اینقدرررررر که دغدغه داشتم اینقدر که تو خلا بودم اصلن احساس می کنم امسال من قشنگ تبدیل شدم به یکی دیگه و واقعا اون اناردونه ی پارسال نیستم نمی دونم خوبه یا بد ولی به شدت احساس می کنم که خیلی آدم گنده ای هستم و از اون ایده آل گرایی که بودم و فقط خودم می دونستم الان ولی حتمی علنا واسه دور و بریا تبدیل یه موجود حال به هم زن شدم. همش میگم من خیلی خوبم من خیلی کمالات دارم من خیلی باشعورم و حیف من اینا قدر نمی دونن هرررررر

آقا خیلی دوست دارم به این خواستگار عن فحش بدم آخه یکی نیست بگه خر خدا واسه چی شش ماه وایسادی ینی اینقدر خر و اسکولی واقعن؟ ای خااااااک! خدایی مطمئنم خیلی خر و بی کلاس و گاگوله و آخ که خدا یه بهونه تپل بده دستم از شرشون خلاص شم هر چی می خوام فخش ندم نمیشه باس بگم می دونی به نظر خودم، من خیلی حیفم کاش بتونم قشششششنگ یه بهونه پیدا کنم که پیرهن عثمانش کنم و آب پاکی بریزم رو دستشون کاش اصلا خودشون خاک برسرا منصرف می شدن می رفتن گورشونو گم می کردن آخه این چه گهی بود من خوردم گفتم بذار حرف بزنیم ای خاااااک من چه می دونستم شش ماه لفت داده میشه عق ولش کن حالم بد شد...

هان گند زدم به این پست رفت

خونه تکونی

آآآآآمو هلاااااااکم هلااااااااک این خونه تکونیه یا نمی دونم چی چی  

ننه پیر شدم قششششششنگ آخه روند پیر شدن و تحلیل انرژی هم اینقده سریع میشه؟ اینجاست که شاعر میگه من از این دنیا چی می خوام یه دونه خونه ی نقلی که بعدش رو یه صندلی راحتی بشینم فیلم ببینم وبگردی کنم آخ خ خ چه حالی میده! البته به شرطی که پی اچ دی تم گرفته باشی و یه کار درست درمونم داشته باشی و سر خرم نداشته باشی هی ی ی ی 

دقیقه نود و اندی!

تو فکر کن هنوز آبسترکت پایان نامه رو ننوشتم یه تیکه از بحث که صد ساله مونده ننوشتم خرید مرید نکردم واسه بحث پیرامون زمان دفاع پیش دکتر نرفتم وسایلمو جمع نکردم فردا ساعت 2 بلیط دارم تازه می خوام واسه قیچی جون هم فایل صوتی تبریک عید بفرستم خوب همین دیگه بسه!

امروز...

وااااای کوفته م آقو ینی داغون له له! امروز نرگس رینوپلاستی کرد که تو اتاق آخر سمت راست بستری بودو من همراه مریض بودم به سلامتی از صبح تا حالا که اومدم خوابگاه. خدا خیر بده به اون یکی دوستش  الهام که واسه امشب اومد من البت حرفی نداشتم که بمونم ولی نمی دونستم جونم بالا میاد سر همین ده دوازده ساعت. مامانش اینا خبر نداشتن باهاشون اختلاف داره و به منم نگفت البته. مامانیش اومد و اینقد دعام کرد الهی ی ی

امروز رفتم همون بیمارستانی که ده سال پیش می رفتم توش کارآموزی. بیمارستان همون بیمارستان ولی آدماش خیلی عوض شده بودن ینی دیگه اون قبلیا نبودن...امروز تو بخش ای ان تی یه خانومه اتاق بغلی نرگس که شوهرش سرطان نمی دونم چی داشت و تازه فهمیده بود تو سالن جلو اتاق ما گریه می کرد بی صدااااااا بدجوووور نشست رو صندلی و منم نشستم کنارش بچه هاش می گفتن گریه نکن تو باید بهش روحیه بدی این چه وضعیه و خودشون بی صدا اونورتر گریه می کردن و خیلی گناه داشتن خیلی...امروز باز این آدم اومد و من بااااز دلتنگش می شم و می خوامش پیشم و آدمی که حتی اپسیلون لیاقت من و خوبی های منو نداره و بازم من خل میشم ای خدا پس کی این عشق ترمال خاک بر سر گورشو گم می کنه...

می خوام برم به خونه!

آمو امروز بدنم کوفته بودا! داغووون! له له! منم که دنبال بهونه بازم مشقامو ننوشتم هی خدا پس این پایان نامه ی عزیز دل کی تموم میشه کی؟ امروز بلیط اینترنتی گرفتم واسه پنجشنبه که برم منزل به سلامتی صلوات! وی آی پی تک صندلی بود که یه تکی برداشتم ولی با موزیلا نشد بخرمش ینی خودم بیخود پرش کردم هر چی صبر کردم غیر فعال شه نشد و منم یه دونه از دوتاییهای ردیف دوم خریدم که یادم رف تیک خانم رو بزنم به اسم آقای اناردونه رزرو شد دقیقا بعد از خرید من اون صندلی تکی که الکی رزروش کرده بودم آزاد شد! حالا بریم شاید فرجی شد یه پسر پولدار جیگر نشست کنارم و منم خوشبخت شدم! البت اگه به شانس منه که یه کارگر افغانی میشینه کنار و من مجبورم تا خود خونه با چشم باز همینطوری بشینم والله!

آدم برفی

اینم دو تا عکس از امروز:



یه روز برفی

امروز رو اصلا اصلن نمی خواستم با بروبچ برم بیرون برف بازی یک هفته ست که هی می گفتن بیا واسه جمعه برنامه داریم و من فقط خط می دادم بهشون و عمرا فکر رفتن نبودم چرا؟ فقط و فقط به خاطر دوست عزیزی که فکر می کردم باعث میشه گند بخوره به کل امروز و فرداهام. این روزا خیلی تلاش کردم این اوضامو بهبود بدم و این حس تنفر نسبت بهش رو تعدیل کنم ولی هر دفه بدتر از قبل. موندم کی می خواد این کابوس دست از سرم برداره. می دونی من واسه این برنامه ها خیلی پایه م و اصلا اهل نه گفتن نیستم مخصوصا زمانی که همه دارن نازمو می کشن اصلا  دوست ندارم بیخود ناز کنم واسه همینم از برخوردم با بچه ها ناراحت بودم هیچی دیگه آخرشم بعد از اینهمه دست رد زدن به سینه دوستان، خودش دیشب اس داد که بیا و اگه نیای ال و بل منم دیگه کوتاه اومدم گفت می دونم که از من بدت میاد ولی ما شما رو دوست داریم! گفتم نه بابا چه حرفیه کی گفته ازت بدم میاد کار زیاد دارم و در نهایت امروز رفتم و به این نتیجه رسیدم دیدن یا ندیدنش هیچ تاثیری نداره و در حقیقت نمی دونم کی زمان می خواد حلش کنه. تازه امروز خیلی هم باهام صمیمی شده بود و منم مثل همیشه بودم برعکس این اواخر که شده بودیم جن و بسم الله!