گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

کتاب می خوانیم!

-امشب کلا تو این وبلاگ توپ و باحال بودم و چند تا کتابِ فکر می کنم خوب دانلود کردم. کتاب عطر سنبل عطر کاج رو خوندم. اگرچه کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی نویسنده ینی فیروزه جزایری دوما خیلی به کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی هم نسلای من در ایران شبیه نیست ولی نقاط مشترک بسیار زیادی بودش که هویت ایرانی بودنمو بهم یادآوری میکرد البته می دونی نباس با هر داستانی همزاد پنداری کرد ولی مشکل من اینه که با چغوت رو درخت و مورچه رو زمین هم همزادپنداری می کنم.

- خدا قسمت کنه صد سال تنهایی رو تا تهش بخونم هر دفه تا یه جایی ولش کردم.

- آزی می خواست بره خونه که بلیط همپیما! گیرش نیومد و می گفت نظرت چیه فردا برم و چهارشنبه برسم و عصر 5شنبه حرکت کنم برگردم!

- امروز مثیکه بعد از شرکت در دوی ماراتن دچار تیر خوردگی نیز شده باشم و سرجمع از 5 لیتر خون در رگهام 6 لیترشو از دست داده باشم، یه عطش درب و داغون داشتم! نم دونم چرا!

- گشنمه.

-... نانوشته حذف شد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد