آخی اون اس رو به به مریم دادم یاد یه اس افتادم که قبلنا بهش دادم و کلی بهش ابراز احساسات کرده بودم. ماجرا این بود که طبق معمول اون روزا میلی ریده بود رو اعصابم و حرفایی زده بود که نمی دونستم کجای دلم بذارم خیلی دپرس بودم و از این داستان مزخرف فقط آزاده خبر داشت و اصلا روم نمیشد به کس دیگه ای بگم که یه مرد زن دار عاشق من شده! قبلشم که سر اون سامر اسکول و اون دوست عزیز میبدی حسابی دل نازک شده بودم و ایضا آزمایشام جواب نمی داد خلاصه یک دیوونه واقعی شده بودم دیگه با اینکه اصلا قصد نداشتم برم خونه و می خواستم اول آزمایشام به سرانجام برسه، از بس دوستان ابراز لطف کردن که شبیه دیوونه ها شدی راهی خونه شدم. همون روز بود که اون یارو اس داد به خزعبل گویی و عذرخواهی و برای اولین بار زنگ زد آخه مرتیکه گنده به قول خودش دلشو نداشت که صدامو بشنوه! عق! دیگه قول داد که بهم اس نده و دست از سرم برداره جون عمه ش آخه تا همین یک ماه پیش خون منو کرد تو شیشه! هیچی بعد که قطع کردم مریم این اس رو داد:
شرکت مسافربری ماری پاسی سفر خوشی را برای شما آرزو می کند.خوش میگذره؟کجایی؟
اس من: واااای ماری پاسی مردم از خوشی حالمو خوب کردی مرسی جیگر با آزی دردودل کردم گفتم یه مشنگایی ریختن تو این اتوبوس که من به عمرم ندیدم معلوم نیست از کدوم دهاتن به خدا! مریم اون روزا که نبودی یه جریاناتی اتفاق افتاد که حالم بد بود و کار اون سه شب تنهاییم فقط گریه بود، اون روزا و شبای سخت گذشت ولی اینو می خوام بگم که تو اون لحظات سخت وقتی یاد تو می افتادم آروم می شدم اینکه وجودت آرامش داره واسه آدم اینکه اینقدر پاکی که این حس قشنگ رو منتقل می کنی خیلی دوستت دارم حتی اگه پیشم نباشی اینقدر فکرت آرامبخشه واسم.بعضی وقتا حسرت تورو می خورم که منم یه روز مث تو بودم و قدر خودمو ندونستم...
بیاع! اینم از خواسنگار ما! هر چی بیشتر میگذره لایه های پنهان شخصیت نازنینشون بیشتر هویدا میشه! خیلی محترمانه در برابر سوالات بسیار صریحشون بهش گفتم من عمرا ناخنامو کوتاه کنم عمرا که هرجور جناب دوست دارین رفتار کنم هرجور خودم راحتم همونه عمرا که به خاطر شما و بدون منطق دوستامو بذارم کنار یا رابطمو باهاشون کمتر کنم دختر یا پسرم فرقی نداره، فراخور موقعیت هر جور که راحتم لباس می پوشم؛ میگه من می خوام که مسیجای گوشی همسرم رو بخونم و حتی شاید به شوخی جوابم بدم ! چه غلطا! دیگه چی؟ ینی در کل اعتماد به همسر از وجنات ایشون می باره! بهم گفت میشه چندتا از عکساتو با دوستات نشونم بدی گفتم آره ولی تا بشه نشونش نمیدم بمونه تو کف! گفتش بریم کوه با میثم گفتم ببینم چی میشه ولی عمرا اینم بمونه تو کف! گفت روم نمیشه بیام خونتون منم هیچی نگفتم می خوام که نیاد پسره ی اکپیری! میگه اون زمونا که تدریس می کرده همه بچه ها رو می زده و روز آخر که میومده بیرون به بچه ها گفته کسی هست از دست من کتک نخورده باشه دستشو بگیره بالا هیشکی نگرفته اینارم با افتخار تعریف می کرد! چقدرم که به زندگی مشترک رمانتیک نگاه می کنه مث دخترای 18 ساله والله ما هنوز در حد حرفیم جنابعالی کشتی خودتو از بس ارد دادی و من مقاومت کردم وای به حال زیر یک سقف منفجر میشه اون خونه میگه سقفشو محکم ساختم ولی فک کنم خودمون منفجر بشیم! بابا با نمک! چقدررررررر منم منم کرد چقدرررر اینکه خودساخته ست رو چماق کرد زد تو سر من! یه عالمه حرف و شعار که من لارجم هر کی هرجور راحته و در نهایت میگه مثلا تو نباس آرایش کنی میگم می کنم بعد میره رو منبر نیییییییم ساعت که به این دلایل تو نباید آرایش کنی یا هر کار دیگه که به فتوای ایشون غلطه! چقدرم افتخار می کرد که تو دادگاه همه می شناسنش از بس به سلامتی با ملت در تعامله واسه همین دست به شکایتش خوبه! وای چقدرررر خوشحالم که گفت با نظام و انقلاب ار بیخ و بن مشکل داره که بکنمش پیرهن عثمان جلو پدر و مادر عزیزم!
کلمه قصار از ایشون: ببینم یکی یه تیپ ناجور زده اعتراضی نمی کنم فقط با خودم میگه چقدر دیدش تنگه! بابا نظر گشاد!
به سلامتی ترم 2-3 هم از همکلاسیش خوشش میومده به خاطر چی؟وقارش! عق! بعد اوشون عروس شدن ایشون 2-3 روز دپرس بودن! خسته نباشید! ما به 2-3 ساعتم راضی بودیم! توروخدا!
حرصم میگیره از این دور و بریا که اینقدر بیخود تعریفشو می کنن میگه من با این پسر عموت که امشب خونتونه بحث داشتم سر نمی دونم چی چی و رابطه م باهاش خوب نیست الان و تقصیر پسر عموت بوده در حالیکه این پسر عموئه و زنش می گفتن خیلی پسر خوبیه و به به و چه چه! اون یکی زن عموئه که دختر خالشه میگه به به و چه چه که چقدر شما دوتا به هم میاین در حالیکه تو یه مهمونی با همین عموم یحث سیاسی خفن داشته که سنگ اول این انقلاب کج بوده نزدیک بوده مهمونی به هم بریزه یا نمی دونم بهم ریخته!
واقعا جالبه که من چقدر می خواستم همسر آینده م مث شوهر خاله م و آقای بابایی باشه که این هست دوست داشتم فیزیک خونده باشه ولی یه کار پر درامد داشته باشه که این هست دوست داشتم پسر بزرگ و خودساخته باشه که این هست ولی خدایا یه قلم به اسم شعور، جا افتاد یا من حواسم نبود ازت بخوام؟
نمی دونم واقعا ادامه ی این گفتگو فایده ای هم داره؟ کاش یه معجزه میشد.
دیشب با مطی فیلم Perfect Sense رو دیدیم و اصل فیلم خیلی قشنگ بود که بماند ولی یه چیزی که داشت این بود که این دختره اپیدمیولوژیست بود و کلی کلاس کاری و اجتماعی در حالیکه اون پسره یه سرآشپز بود و دختره خیلی اولش راضی نبود به این ارتباط و به یکی از دوستاش می گفت پسره ل.ا.شی هستش ولی مشکل من اینه که از آدمای اینطوری خوشم میاد...
امروز یکی از دوستامو دیدم که تو یه همچین موقعیتی گرفتار شده و با یکی دوست شده تو این مایه ها که نه می تونه دل بکنه و نه می تونه جدا شه خیلی سخته می دونی! البت این دختر تو فیلم منو یاد خودمم انداخت گرچه من همچین پخی هم نیستم ولی چند وقت پیشا با یه پسره راننده کامیون چت می کردم اصلا خوشم می اومد ازش، این مشکل منم هست...
امروز مطی رفت و دو تا مریم های هم اتاقی اومدن و تهدید به تخلیه خوابگاه هم چنان هست و زندگی ینی همین!
یه پوستر از فیلم تو ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
خوب من خیلی از آدمای امور فرهنگی اینجا راضی نیستم و به نظرم کالکشن معاونت فرهنگی این دانشگاه جوره جوره ولی یه آدمایی هستن اینجا که من خیلی دوسشون دارم و با اینکه جزو این مجموعه هستن ولی بودنشون خیلی حس خوبی به آدم میده مثلا خانم قناعت نگهبان این خوابگاه که اصلا می بینمش نمی دونی چقدر خوشحال میشم و احساس امنیت می کنم یا امیرعلی که راننده سرویسه و خیلی دوسش دارم یه این پسره یوسفی نماینده فرهنگی نمی دونم کجا که با وجود کم سن و سال بودنش خیلی نجیب و نازه و خوب و ریلکس از پس مسئولیتش بر میاد یا چند تا از این خانومای سلف! البته خوب اینا تو معاونت فرهنگی هستن اصلا؟! خوب واسه خالی نبودن عریضه مثلا خانم نقوی مسئول خوابگاه دخترا گرچه زیاد نمی بینمش، بهتر البته! عصری با آت و مط :))) رفتیم حرم به مدت نیم ساعت بعدش با آژانس اومدیم خوابگاه و آتیه سه سوت رفت فرودگاه و تمام شاید دیگه کلا نبینمش شایدم ببینمش اگه من منم و اگه آتیه آتیه ست بازم می بینیم همدیگه رو. شب با مط مطی رفتیم راهنمایی شلوار خرید و واسه منم یه کیف پول خرید البت به بهونه ی اولین حقوقش به زور واسم خرید، کیفم عکس خرس روشه که عکس اونم به زودی میذارم مطی می گفت اینو واسه خودت می خوای گفتم آره مگه من چند سالمه؟ 28 سال بیشتر دارم؟ والله! توکسیکو هم البت همینو گفت و همین جوابو شنید! امشب تنهام بچه ها نیستن و منم خیلی خسته م مث این چند روز اخیر وای که چقده خواب الان می چسبه. فردا باس برم ساختمون قریشی با نازنین قرار دارم که بریم پیش مهندس عظیمی مسئول نمی دونم چی چی تحصیلات تکمیلی واسه قضیه خوابگاه. هی خدا خودت کمک کن. آهان یکی از آدمای جیگری که اینجا حس خوبی بهم میده دکتر خواجوی جونه خدایا بهش عزت و سلامت بده بچه م خیلی عشقه به خدا.