گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

نذر!

یه نذری دارم اینروزا کاش از پسش بر بیام کاش نذرم برآورده شه همش میگم هی فلانی شاید زندگی همین باشد! البته فلانی فقط فحش میده و عموما میگه خاک بر سرش اگه این زندگیه! عن بی شعور خر! گاو! فلانی خیلی بی ادبه.

دل های معصوم!

آغا ما غمگین و افسرده ایم! آغا دلمون یه تنوع توپ می خواهد ازونا که جز اوس کریم کسی قادر به ایجادش نیست.

کتاب می خوانیم!

-امشب کلا تو این وبلاگ توپ و باحال بودم و چند تا کتابِ فکر می کنم خوب دانلود کردم. کتاب عطر سنبل عطر کاج رو خوندم. اگرچه کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی نویسنده ینی فیروزه جزایری دوما خیلی به کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی هم نسلای من در ایران شبیه نیست ولی نقاط مشترک بسیار زیادی بودش که هویت ایرانی بودنمو بهم یادآوری میکرد البته می دونی نباس با هر داستانی همزاد پنداری کرد ولی مشکل من اینه که با چغوت رو درخت و مورچه رو زمین هم همزادپنداری می کنم.

- خدا قسمت کنه صد سال تنهایی رو تا تهش بخونم هر دفه تا یه جایی ولش کردم.

- آزی می خواست بره خونه که بلیط همپیما! گیرش نیومد و می گفت نظرت چیه فردا برم و چهارشنبه برسم و عصر 5شنبه حرکت کنم برگردم!

- امروز مثیکه بعد از شرکت در دوی ماراتن دچار تیر خوردگی نیز شده باشم و سرجمع از 5 لیتر خون در رگهام 6 لیترشو از دست داده باشم، یه عطش درب و داغون داشتم! نم دونم چرا!

- گشنمه.

-... نانوشته حذف شد!

یه روز راه راه

می دونی پنجم فروردین سال 1392 واسه من یه روز، محتویِ ملغمه ای از بی حس و حال و حوصلگی همیشگی با بهانه ی جدید و ... و... همین بود! می دونی پنجم فروردین 1392 یه روز خاص تو زندگی من بود و نبود!

پایان شیرین خواستگاری!

خوب به سلامتی جریان این خواستگاری هم تموم شد به امید خدا و امیدوارم که سال نو من دیگه کم کم نکو شود والله تا امروز که من فقط استرس داشتم و وزن کم کردم! خدایی خوشم اومد ازین کارش که خودش پیشقدم شد واسه تموم کردن این جریان هرچند خیلی دلم به حالش سوخت و ایضا به حال خودم که اینهمه مدت استرس بهم وارد شد ولی خوشحالم که زود تموم شد بهشم گفتم اگه به من بود که این قضیه حالاحالاها کشدار میشد تا به این مرحله ی پایان برسه. خدا رو شکر پدر و مادرم به شدت با من همراه شدن ینی اصلا فکرشو نمی کردم واقعا تو چقدر خدایی خدا! آقا به خیال خودش واسمون فردین بازی هم درآورد و گفت بذار این نه از سمت تو باشه گفتم داری منت میذاری؟ گفتش نه واسه اینکه اگه تونستم خودمو تغییر بدم و خواستم دوباره بیام خواستگاری یه فرصت داشته باشم ولی اگه من بگم نه تمام پلهای پشت سرمو خراب کردم! گفتش فردا مادرم زنگ می زنه و شما خودتون یه جوری رفع و رجوعش کنین منم یه غلط اضافه کردم و سکوت و مِن مِن کردم و اونم گفت شب زنگ می زنه که بله رو از من بگیره که من واسه نه گفتن داوطلب بشم! یه همچین خواستگارای روشنفکری داریم ما! می دونی یه احساس دوگانه داشتم هم ناراحت بودم که چرخ روزگار اینجوری چرخید که من درگیر یه رابطه ی بی فایده ی پر استرس بشم و هم خوشحال بودم که تمووووووم شد! ولی یه ساعت بعدش اس داد که باهات حرف می زنم امیدوار میشم و امشب میام خونتون و ال و بل! من و میثم گفتیم ای خاک و چوک! حالا چه کنیم و سریع یه اس دندون شکن دادم که این رابطه تمومه و بفرمایین مادرتون فردا تماس بگیرن و خدا نگهدار! دیگه استرس داشتم نکنه پاشه بیاد که خدا رو شکر نیومد! خدایا این خواستگار روشنفکر را در پناه خودت حفظ بفرما و اگر قصد آزار ما را داشت از وسط نصف بگردان! خدایا همه ی ما را عاقبت بخیر بگردان مرسی.

فولدر دعا

یه فولدر دعا دارم تو گوشیم شامل: دعای مجیر، زینب از موذن زاده جونم، یه ترانه خوشگل واسه عشقم علی و زیارت عاشورا. کلا اینا رو زیاد گوش نمیدم ینی فکر می کنم باس حالش باشه که معمولا نیست ولی امشب مثیکه حالشه!

خواستگاری

آقا امشب شاهزاده سفید!!! ما پیاده اومد خواستگاری و خیلی هم حرف زد و وسط حرف زدن من اعصاب مصاب نداشت و گفت خو گرفتم منظورتو ینی خفه بابا! بعدش حرمت مهمان نگه داشتم و همونجا بهش نگفتم نه و شماره مو دادم که حرف بزنیم حالا تا بعد، بعدش ایشون رفتن خونه بهم اس دادن که خیلی دوست داشتم امشب زنگ بزنم ولی خواهرم پیشمه فردا زنگ می زنم شبت به خیر!!!!!!!!!
یا علی داداش ماشالله خیلی عجله دارین صبر کن همچینم عجله ای نیستا! به خدا! شبت به خیر دیگه چه صیغه ایه؟ ندید بدید!

1392 آغاز می شود!

وقتی داشتم تو دقایق نود هفت سین می چیدیم نمی دونم چرا اینقدر احساس شفاف و زلال شدن بهم دست داده بود که وقت گذاشتن قرآن سر سفره به این فکر می کردم که مگه نه اینکه من همش می نالم اسلام به خودی خود خوشگله و ایراد از مسلمانی ماست و به همین بهونه همه چیو بی خیال میشم خوب این فرآن که اصله اصل اسلامه میگن حرف خود خداست خوب چرا اونو بی خیالش شدی پ؟

وقت سال تحویل نمی دونم چرا اینقدر فشار روانی روم زیاد شده بود که تو همین چند ثانیه به این نتیجه رسیدم چقدر آسِدعلی رو دوست دارم، چقدر پدر و مادرمو دوست دارم و چقدر دلم واسه منجی تنگه ینی یه همچین موجود رقیق الفلبی شده بودم من! والبت دلم می خواست های های گریه کنم نمی دونم چرا!

عصری ماری پاسی زنگید گفت مادرش می خوان باهام صحبت کنن اینقدر حالمو خوب کرد این زن بعدش با خواهرش حرف زدم گفتم شنیدم دیشب بجنورد هوا خیلی سرد شده گفتش آره من صبح شیفت بودم دیدم برف اومده یه 5 سانت سرویس نبوده ببرتم روستا وایسادم تا 8 دیگه زنگ زدم که هنوز ماشین نیست گفتن حالا تا 10 میای دیگه خوبه و تا 9 ماشین گیرم اومده ولی پلیس راه جلومونو گرفتن که برگردین و مسیر مسدوده!!! و خلاصه خواهرش خوشحال بر میگرده بجنورد و سال تحویل باهاشون بوده. ساعت سه زنگ زدم به آزاده اونم تو خوابگاه موقع سال تحویل تک و تنها...

چارشنبه سوریِ رویایی

امشب وقتی مسیجای گوشیم رو دیدم حالم دگرگون شد کلا حال من منتظر بهونه ست که دگرگون شه انگار... هیچی دیگه واسه اینورت کردن این دگرگونی گفتم بذار با خواهر و بچه هاش و شوهرش بریم دور شهر بگردیم مگه یه آتیشی پیدا شه از روش بپریم و این زردی ناخوانده رو بدیم به آتیش و سرخی شادابی رو ازش بگیریم و کلی از این رویاپردازیا ولی تو بگو یه شاخ کبریت کسی آتیش بزنه همه ترقه از خودشون در می کردن که اونم صدای انفجارش به ما می رسید لامصب! بیاع! من میگم حیفم میگی نه!

پایان در وقت اضافه!

بعضیا اعتقاد دارن سال تحویل رو تو هر شرایطی که باشی کل اون سال دیگه همون مدلی رقم می خوره واست البت همون بعضیا شاید می دونن که الکی همچین اعتقادی دارن ولی من الان معتقدم سال قبل رو هر طوری که بگذرونی سال تحویل جدیدم همون مدلی خواهی بود و هیچ گونه سندی برای اثبات این ادعامم ندارم! یخخخخخ! می دونی من اکثر اوقات دقیقه نودی هستم و به سلامتی جدیدا از دقیقه نود وارد وقت اضافه شدم مثل دفاعم که الکی الکی از 91 افتاد 92. ینی به همین وقت اضافیشم راضیم خدا کنه به دیدار بعدی نکشه یا مثلا جام بعدی یا اصلن میگی نه المپیک بعدی!