-
ژورنال کلاب
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 10:39
صبح خانم حسینی منشی گروه زنگ زده که سه شنبه ژورنال کلاب نوبت توئه پاشو بیا! ای عجب! ینی نمود مارو این ژورنال کلاب آخه یکی نیست بگه دکتر عزیز مسئول ژورنال الان باید به من خبر بدین آخه؟ بابا مرامتو قربون من با الان خونه م تا بیام اونجا که میشه سه شنبه. واقعا آدم می مونه تو کف مسئولیت پذیری اینا. حالا با دکتر جون خودم...
-
مناجات 2
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 12:33
الهی که خدا ریشه ی این ازدواج های سنتی رو بخشکونه! الهی آمین!
-
با همتون قهرم!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 01:09
از این طرف ایشون می فرماین که بریم با هم بگردیم از اون طرف اوشون می فرماین که نرین با هم بگردین و بنده اینجا حرف ایشون و اوشون رو هم قبول دارم و هم ندارم! اینک من دختری بر روی اره دو لبه!
-
ماموریت غیر ممکن 1
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:05
الان احساس می کنم که موفق شدم از پس یک عملیات بسیار بسیار پیچیده ی نفس گیر بر بیام چون تونستم ایشون رو بپیچونم که امشب نیان خونمون جیغ دست هوووووووورا با علی آقا و نرگس، میثم رو بردیم که بره تهران و خودمونم رفتیم امامزاده و خیابون گردی تا بیایم خونه شه چند؟ آفرین نه و نیم - ده که دیر بود مسلما واسه مهمونی رفتن خونه ی...
-
لبات منو کشته! وای چه بد! چرا؟!
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 01:15
خوب آقاجان ملت شاید بخوان بخوابن آخه این چه وعضیه که تا این موقع شب میشینی خونه مردم والله لب و لوچه ی من جر خورد از بس الکی لبخند زدم به زور اق اق اق ها میگما خدا رو شکر که حتی لبهای غول لوبیای سحر آمیز به نظر من قشنگ و خواستنیه وگرنه که لب های ایشون عاری از هر گونه زیبایی خدادادیه خدایا شکرت! دماقشم که یه ذره کجه!...
-
آغاز دور دوم مذاکرات
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 01:02
اق اق اق بدم میاد چیه آخه این ادا اصولا بابا ولم کن آقا می خواد هر شب بیاد خونمون ایششششششش! گفته واسه پی اچ دی باهام میاد هر شهری که قبول شم! منم که ساده! گفته حتی اگه خواستی بری خارج! منم که خیالباف! ای خدا ینی میشه من آرزوی تحصیلات عالیه در فرنگ رو به گور نبرم؟میگی میشه؟!
-
روز از نو
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 00:01
امروز از ترس اینکه اعظم بخواد بهم بزنگه که از تو راه برگشت از شیراز بیاد خونمون به یه شماره ناشناس جواب ندادم نگو اعظم خواهر طرف بود و اومد خونمون و با زبونش کانهو سیبی که با داداشش از وسط نصف کرده باشن کله ما رو خوردن و با زبون بی زبونی فرمودن شما دوتاتون نتونستین منظورتونو خوب به اون یکی القا کنین و واسه همین یه...
-
گل پسته
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 23:23
سیزده مونم به در کردیم و دیگر هیچ.
-
راز خلقت
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 04:35
تا حالا بیدار موندم به خاطر چی! از خودم سپاسگذار هستم که اینقدر به خودم و ایده هام و رویاهام اهمیت میدم! خدایا من نمی فهمم افسردگی خودشو زده به من یا من خودمو زدم به افسردگی؟ خدایا منتظری من یه حرکت بزنم؟ تو واقعا به من امیدواری؟ واسه همینه که میگن خدایی در شان توست...
-
نوروز اینورت
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 01:41
باید بگم بعد از دوران خوش کودکی، این اولین عیدیه که تعطیلاتشو بدون استرس درس و مشق به خور و خواب گذروندم می دونی نه که مشق نداشته باشم ولی درگیرش نبودم استرشو نداشتم این روزا به خاطر درس و مقاله و پروپوزال و شیفت و ... کوفتم نشد بر عکس این تعطیلات افسرده و داغان بودم که در نوع خودش بی نظیر بود! جیغ دست هوراااااااا!
-
یک سال فراموشی
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 02:26
این صد سال تنهایی فوق العادست امروز از اونجایی خوشم اومد که همه بی خوابی گرفتن و کم کم فراموشی اومد سراغشون و مجبور شدن رو همه وسایل اسم و مورد استفاده شو بنویسن تا بتونن به خاطر بیارن. خیلی قشنک بود تعبیرش، دقیقا این یه سال از زندگی من انگار همین طاعونِ بی خوابی بود مطمئنم چیزایی رو که ننوشتم هیچ وقت یادم نمیاد...
-
نذر!
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 16:19
یه نذری دارم اینروزا کاش از پسش بر بیام کاش نذرم برآورده شه همش میگم هی فلانی شاید زندگی همین باشد! البته فلانی فقط فحش میده و عموما میگه خاک بر سرش اگه این زندگیه! عن بی شعور خر! گاو! فلانی خیلی بی ادبه.
-
دل های معصوم!
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 23:45
آغا ما غمگین و افسرده ایم! آغا دلمون یه تنوع توپ می خواهد ازونا که جز اوس کریم کسی قادر به ایجادش نیست.
-
کتاب می خوانیم!
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 01:08
-امشب کلا تو این وبلاگ توپ و باحال بودم و چند تا کتابِ فکر می کنم خوب دانلود کردم. کتاب عطر سنبل عطر کاج رو خوندم. اگرچه کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی نویسنده ینی فیروزه جزایری دوما خیلی به کودکی و نوجوانی و ایضا جوانی هم نسلای من در ایران شبیه نیست ولی نقاط مشترک بسیار زیادی بودش که هویت ایرانی بودنمو بهم یادآوری...
-
یه روز راه راه
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 00:08
می دونی پنجم فروردین سال 1392 واسه من یه روز، محتویِ ملغمه ای از بی حس و حال و حوصلگی همیشگی با بهانه ی جدید و ... و... همین بود! می دونی پنجم فروردین 1392 یه روز خاص تو زندگی من بود و نبود!
-
پایان شیرین خواستگاری!
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 23:30
خوب به سلامتی جریان این خواستگاری هم تموم شد به امید خدا و امیدوارم که سال نو من دیگه کم کم نکو شود والله تا امروز که من فقط استرس داشتم و وزن کم کردم! خدایی خوشم اومد ازین کارش که خودش پیشقدم شد واسه تموم کردن این جریان هرچند خیلی دلم به حالش سوخت و ایضا به حال خودم که اینهمه مدت استرس بهم وارد شد ولی خوشحالم که زود...
-
مرور خاطرات...
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 23:02
آخی اون اس رو به به مریم دادم یاد یه اس افتادم که قبلنا بهش دادم و کلی بهش ابراز احساسات کرده بودم. ماجرا این بود که طبق معمول اون روزا میلی ریده بود رو اعصابم و حرفایی زده بود که نمی دونستم کجای دلم بذارم خیلی دپرس بودم و از این داستان مزخرف فقط آزاده خبر داشت و اصلا روم نمیشد به کس دیگه ای بگم که یه مرد زن دار عاشق...
-
تولد ماری پاسی
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 22:07
به مریم اس دادم: عزیزم تولدت مبارک دوستم می دونی که چقدررررر دوستت دارم بعضی وقتا یادت میفتم ناخوداگاه لبخند میزنم بعضی وقتادلم خیلییییی برات تنگ میشه بغضی وقتایادت می کنم و بغض می کنم خلاصه اینکه واسه من خیلی عزیزی نه فقط به خاطر اخلاق خوبت یا مهربونیت یا همه ی ویژگیهای خوبت، به خاطر اینکه این مدت طولانی اخلاق منو...
-
فولدر دعا
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 21:59
یه فولدر دعا دارم تو گوشیم شامل: دعای مجیر، زینب از موذن زاده جونم ، یه ترانه خوشگل واسه عشقم علی و زیارت عاشورا. کلا اینا رو زیاد گوش نمیدم ینی فکر می کنم باس حالش باشه که معمولا نیست ولی امشب مثیکه حالشه!
-
عکس های مورد علاقه اوشون!
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 02:10
چطوره این عکسا رو نشون خواستگار لارج بدم کیف کنه: من و نرگس و سید زیر پتو واسه بازی گل یا پوچ! فانتزی من در جاغرق! من و ابی ِ همیشه در صحنه در باغ اعظم اینا- بجنورد همه در خواب و ابی اون عقب - عکاس: شوهر اعظم
-
خواستگار با شعور!!!!!
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1392 01:11
بیاع! اینم از خواسنگار ما! هر چی بیشتر میگذره لایه های پنهان شخصیت نازنینشون بیشتر هویدا میشه! خیلی محترمانه در برابر سوالات بسیار صریحشون بهش گفتم من عمرا ناخنامو کوتاه کنم عمرا که هرجور جناب دوست دارین رفتار کنم هرجور خودم راحتم همونه عمرا که به خاطر شما و بدون منطق دوستامو بذارم کنار یا رابطمو باهاشون کمتر کنم دختر...
-
خواستگاری
شنبه 3 فروردینماه سال 1392 02:52
آقا امشب شاهزاده سفید!!! ما پیاده اومد خواستگاری و خیلی هم حرف زد و وسط حرف زدن من اعصاب مصاب نداشت و گفت خو گرفتم منظورتو ینی خفه بابا! بعدش حرمت مهمان نگه داشتم و همونجا بهش نگفتم نه و شماره مو دادم که حرف بزنیم حالا تا بعد، بعدش ایشون رفتن خونه بهم اس دادن که خیلی دوست داشتم امشب زنگ بزنم ولی خواهرم پیشمه فردا زنگ...
-
شب بیداری!
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 23:55
زندگی خصوصی رو دیدم واللو از اول تا آخر من فکر می کردم پریسا (هانیه توسلی) نفوذی اون رسولی یا یه گروه دیگه ست و مجبوره به این رابطه ولی وقتی دیدم قلبا به این رابطه راضیه واقعا عقم گرفت ای خااااااک! خوب حالا میریم که داشته باشیم به رنگ ارغوان رو. به رنگ ارغوان یکی از فیلماییه که اون زمونا که ساخته شد خیلی مشتاق دیدنش...
-
مناجات
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 21:22
حقیقتش اینه که من اصلا نمی خوام به این ضرب المثل اعتقاد داشته باشم که سالی که نکوست زبهارش پیداست! خدایا خودت فردا شبو به خیر بگذرون در جریان هستی که که من صبر و حوصله و اعصاب مصاب ندارم و اون وقتی که صاحب مقادیر متنابهی ازینا بودم شعور نداشتم و احتمالا الان با وجود شعور فراوان، ازونا رو دیگه ندارم البته می دونم که...
-
1392 آغاز می شود!
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 00:26
وقتی داشتم تو دقایق نود هفت سین می چیدیم نمی دونم چرا اینقدر احساس شفاف و زلال شدن بهم دست داده بود که وقت گذاشتن قرآن سر سفره به این فکر می کردم که مگه نه اینکه من همش می نالم اسلام به خودی خود خوشگله و ایراد از مسلمانی ماست و به همین بهونه همه چیو بی خیال میشم خوب این فرآن که اصله اصل اسلامه میگن حرف خود خداست خوب...
-
حاجی ِ آژانس شیشه ای
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 23:26
داشتم فیلم دیکتاتور رو می دیدم که بابام اومد گفتش چیکار می کنی اگه تنهایی بیا پیش ما گفتم دارم فیلم می بینم خوب در حقیقت نباید می گفتم چون به نظر میومد با این کبکبه دبدبه دارم مشق می نویسم و این دلیل تعجب پدر جان بود گفتن چه فیلمی؟ گفتم آژانس شیشه ای! و الان دارم آژانس شیشه های می بینم!!! الهی بگردم نمی دونم چند تا...
-
چارشنبه سوریِ رویایی
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 01:25
امشب وقتی مسیجای گوشیم رو دیدم حالم دگرگون شد کلا حال من منتظر بهونه ست که دگرگون شه انگار... هیچی دیگه واسه اینورت کردن این دگرگونی گفتم بذار با خواهر و بچه هاش و شوهرش بریم دور شهر بگردیم مگه یه آتیشی پیدا شه از روش بپریم و این زردی ناخوانده رو بدیم به آتیش و سرخی شادابی رو ازش بگیریم و کلی از این رویاپردازیا ولی تو...
-
پایان در وقت اضافه!
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 01:00
بعضیا اعتقاد دارن سال تحویل رو تو هر شرایطی که باشی کل اون سال دیگه همون مدلی رقم می خوره واست البت همون بعضیا شاید می دونن که الکی همچین اعتقادی دارن ولی من الان معتقدم سال قبل رو هر طوری که بگذرونی سال تحویل جدیدم همون مدلی خواهی بود و هیچ گونه سندی برای اثبات این ادعامم ندارم! یخخخخخ! می دونی من اکثر اوقات دقیقه...
-
آخر سالی
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 00:50
اینم از 30 اسفند و خداحافظ 1391 خداحافظ ای سال سرشار از پستی و بلندی به معنای واقعی. البت خودم می دونم که این خدافظی یه جورایی نسبیه و این روزا همچین به هم بندن که با یه دور چرخیدن خورشید به دور زمین!!! بخواد معجزه ای رخ بده کما اینکه من خر اینقد قانعم که منتظر معجزه هم حتی نبودم می دونی این سال رو از خرداد به بعد رو...
-
خونه تکونی
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 17:42
آآآآآمو هلاااااااکم هلااااااااک این خونه تکونیه یا نمی دونم چی چی ننه پیر شدم قششششششنگ آخه روند پیر شدن و تحلیل انرژی هم اینقده سریع میشه؟ اینجاست که شاعر میگه من از این دنیا چی می خوام یه دونه خونه ی نقلی که بعدش رو یه صندلی راحتی بشینم فیلم ببینم وبگردی کنم آخ خ خ چه حالی میده! البته به شرطی که پی اچ دی تم گرفته...