-
دقیقه نود و اندی!
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:21
تو فکر کن هنوز آبسترکت پایان نامه رو ننوشتم یه تیکه از بحث که صد ساله مونده ننوشتم خرید مرید نکردم واسه بحث پیرامون زمان دفاع پیش دکتر نرفتم وسایلمو جمع نکردم فردا ساعت 2 بلیط دارم تازه می خوام واسه قیچی جون هم فایل صوتی تبریک عید بفرستم خوب همین دیگه بسه!
-
امروز...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:12
وااااای کوفته م آقو ینی داغون له له! امروز نرگس رینوپلاستی کرد که تو اتاق آخر سمت راست بستری بودو من همراه مریض بودم به سلامتی از صبح تا حالا که اومدم خوابگاه. خدا خیر بده به اون یکی دوستش الهام که واسه امشب اومد من البت حرفی نداشتم که بمونم ولی نمی دونستم جونم بالا میاد سر همین ده دوازده ساعت. مامانش اینا خبر نداشتن...
-
می خوام برم به خونه!
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 22:59
آمو امروز بدنم کوفته بودا! داغووون! له له! منم که دنبال بهونه بازم مشقامو ننوشتم هی خدا پس این پایان نامه ی عزیز دل کی تموم میشه کی؟ امروز بلیط اینترنتی گرفتم واسه پنجشنبه که برم منزل به سلامتی صلوات! وی آی پی تک صندلی بود که یه تکی برداشتم ولی با موزیلا نشد بخرمش ینی خودم بیخود پرش کردم هر چی صبر کردم غیر فعال شه نشد...
-
آدم برفی
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 23:30
اینم دو تا عکس از امروز:
-
یه روز برفی
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 23:28
امروز رو اصلا اصلن نمی خواستم با بروبچ برم بیرون برف بازی یک هفته ست که هی می گفتن بیا واسه جمعه برنامه داریم و من فقط خط می دادم بهشون و عمرا فکر رفتن نبودم چرا؟ فقط و فقط به خاطر دوست عزیزی که فکر می کردم باعث میشه گند بخوره به کل امروز و فرداهام. این روزا خیلی تلاش کردم این اوضامو بهبود بدم و این حس تنفر نسبت بهش...
-
ورد خر
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 23:42
امروز لب به پایان نامه نزدم حجم ورد لامصب زیاد شده همش هنگ می کنه اصاب مصاب نذاشته واسم خر عوضی کثافت بی شعور:( ورد خر! گاو الکی! ها راستی عصری با فم جون و مریم رفتیم خورشید بهش گفتم ابروهامو کوتاه کنه و یک چیزی شد لامصب ولی وقتی زوم می کنم یه ذره یکیشون نازک تر از اون یکیه صبر می کنم یه ذره در بیاد شاید بهتر شد!
-
قولِ قول!
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 11:54
بسیار هم عاااالی! تا 9:30 خوابیدم و صبحانه و تا الان مشغول وبگردی!!! ینی شاید باورت نشه ولی این دفعه هزارمه که من یه تصمیم قطعی می گیرم ولی بر عکسشو عمل می کنم مثلا همینکه تصمیم می گیرم دیگه پس انداز کنم ییهو از در و دیوار میگی نه از تو سوراخ کلید در خرج در میاد و حتی بی پول تر از همیشه میشم. دیشب دیگه بعد از چند...
-
ابهامات
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 00:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA امشب که با فم رفتیم سلف یهو حرف زمان طرح من شد که اصلا چی شد رفتم یزد و اینا. به فم گفتم اون دو سال اشتباه محض بود آخرش درب و داغون شدم رفت هم از نظر جسمی و هم روحی. بعدش یهو یادم افتاد که من قبل از یزد و کرمان، مشهد بودم و الان دوباره مشهد رو همون صندلی ها و با همون...
-
چس ناله
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 11:30
آخ که نشستم از زمین و زمان بهونه گرفتن و چس ناله کردن که چرا فلانی که مثلا یه ذره از کمالات!!! منو نداره الان اینقدر خرش میره و من اوضام اینه که هنوز نه یه قرون پول دارم نه پس انداز نه درآمد! (همش شد یکی که) هی خدا چقدر به نظرم یه آدم تو شرایط الان من بی عرضه ست! ینی خوب میشه این اوضاع درب داغون؟ منم واس خودم کسی...
-
صحنه ی یکتای هنرمندی ما
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 23:17
امروز من خجسته دل ساعت 10:44 از خواب بیدار شدم واقعا تعجب کردم که چرا با اینهمه سر و صدا تا حالا بیدار نشدم حتی! فم جون میگفت یه کوچولو صدات کردم دیدم خیلی خوابی! درسته که روزای دیگه ای هم بوده که تا ده خوابیدم ولی از تنبلیم دوباره می خوابم و تو خواب تا لنگ ظهر شصت بار بیدار میشم. حالا قضیه امروز این بود که دخترخانم...
-
تولد کارآموز سابق فم جون!
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:58
امروز تولد کارآموز سابق فم جون بودش و با اینکه اصلا این اواخر دل خوشی ازش نداشتم ولی به پیشنهاد فم جون و به خاطر فم جون یه اس دسته جمعی بهش دادیم و تولدشو بهش تبریک گفتیم. این وسط من خیلی سعی کردم از زیر این کار در برم ولی نشد و حاصل کار شد این: فم جون: به نام خدا، دنیا واقعا بدون وجود شما یه چیزی کم داشت......
-
سوتی آزی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 23:34
امروز عصر به زور این آزی رو بردم خیابون پشت خوابگاه واسه میوه و سوپری و اینا گفته به شرطی میام که یه آبمیوه گنده واسم بگیری گفتم خو باشه جا اون سه تومنی که سر کادو فم جون باس بهت می دادم واست آبمیوه می خرم تو مغازه هی می خواسته در آبمیوهه رو باز کنه بخوره به زور جلوشو گرفتم بعدش دیگه وقتی رسیدیم نزدیک خوابگاه میگه اگه...
-
خونه ی خاله کدوم وره؟
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 18:39
فردا دیگه بحث رو می برم که بدم به دکتر و بریم سر میز مذاکره واسه اینکه اینور عید دفاع کنم یا اونور عید! باشد که رستگار شویم! البته لازم به ذکره که جهت خونه ی خاله رابطه ی عکس داره با جهت دفاع من و اینروزا خونه ی خاله داره خوش میگذره هر چند وقتای تلف شده داره روی هم تلنبار میشه که سر بزنگاه و عدل دقیقه نود حال منو...
-
:|
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 00:51
غلظت تام تیول قشر مغز در گروه !!!! OVX به طور معنی داری کمتر از گروه Sham Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بیاع! پست گذاشتم پرید! اومدم کنترل وی رو زدم به امید اینکه نکنه قبل از فوتش کپی کرده باشم که شد خط فوق!!!! ای خاک!
-
خود مریض پنداری!
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 15:06
آقا مریضی که شاخ و دم نداره داره؟ آدم مریضو باس بهش فرصت داد تا خوب بشه باید درمانش کرد پس اناردونه جون اینقدرررر خودتو نچزون بگرد یه راه پیدا کن که خوب شی از شر این مرض! کاش فردا جور نشه با بروبچ بریم بیرون دیگه اصلا بودن با اونا رو نمی خوام والله به این خودآزاری بعدش نمی ارزه. تو فک کن نشستی تو سلف داری ناهارتو کوفت...
-
تولد فم جون
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 23:06
امروز تولد فم جون رو تو دانشکده گرفتیم تو اتاق ارشدای ما... بروبچ بودن همه بودن تقریبا، کارآموز فم، سارا، نادر از ژنتیک با حضور مریم و آزی و موسوی و زهره و عاطفه هم که یهو پیداش شد. بعدش استاد فم و نوه عمه ش هم اومدن و خوش گذشت... وقتی استاد فم جون رفت موسوی یه بطری آب معدنی برداشت که به رسم دفاع ژنتیکا بریزه رو فم...
-
اولین دختر بهار
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 10:02
دختر بهار خانم پیش از موعد به دنیا اومد شاید خودش اینو دوست نداشت ولی یه دنیا احساس قشنگ با خودش به همه هدیه داد می دونی!
-
هوای تازه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 23:44
تو اکثر چیزا یه چند قدم از من جلوتره جز این یه مورد که متاسفانه من فرسنگ ها ازش جلوترم. تجربه ای که ایکاش یه ذره هم ازش درک نکرده بودم. امشب وقتی دیدم دارن با هم sms بازی می کنن حالم گرفته شد نه به خاطر اینکه چرا من الان جای اون نیستم که حتی یه ثانیه م نمی خوام جاش باشم به خاطر اینکه داره راهی رو میره که من چند ماه...
-
واکاشی زوما!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 12:22
آقا من یادم رف بگم سه روز پیش موهامو کوتاه کردم و جز تو آرایشگاه دیگه مدل واقعیشو ندیدم چون هر دفه که از حموم اومدم بیرون سه سوت مغنعه پوشیدم و پریدم بیرون و این موهای بدبخ شدن مث موهای عیشی زاکی! البت ناگفته نماند تو آرایشگاه بدون سشوار و اینا مدلش شبیه واکاشی زوما شده بود! این دفه فرق رو اینور زد برعکس همیشه که...
-
صبح عالی بخیر!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 10:31
آمو لنگ ظهر از خواب بیدار شدم دارم می میرم از عذاب وجدان! بیدار که شدم دیدم بروبچ رفتن دانشگاه پی کارشون و با این فکرا حسابی خودمو شرمنده خودم کردم که امروز ساعت هشت دفاع هم کلاسی فم جون بود و وای خوش به حالش می خوام سر به تنش نباشه از حسودی! تازه چند روز پیشا دفاع اون یکیشون بود و دیروز کلاسای پی اچ دی شم شروع شد اوف...
-
اشتهای من در ارومیه!
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 21:09
صبحانه رو تو مهمانسرا مفصل می خوردیم و می رفتیم کانکس اونجام یه دست صبحانه دیگه و ساعت ده یه کیک یا کوچه به این عظمت با نسکافه و ساعت دوازده ناهار و ساعت 4 مجدد چند تا کیک یا کلوچه با چای و نسکافه و میوه شامل موز و پرتقال و شب دیگه هر شب یه وعضی و بساطی به شرح زیر: دوشنبه که رسیدیم یه رستوران همون دور و بر بود که...
-
بشکن بشکنه!
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 22:59
آقا امروز این دختر باز به ما زنگ زد و گفت می خواد بره حرم و باهاش برم و نمیشد دیگه بگم نه و کار دارم و رفتم باهاش. تو حرم اصلن حس و حال نداشتم و چشام آلبالو گیلاس میچید. تا این بچه بره خودشو به زور برسونه به ضریح و من منتظر همینطور جلو ضریح وایساده بودم چند تا خانم رشتی از این کاروانیای خوشحال اومدن پشت سرم وایسادن و...
-
معصومیت از دست رفته!
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 23:25
دیروز نوه عموی بابام _که فقط یه ده سالی ازم کوچیکتره! _ اومده بود مشهد و رفته بود خونه ی دوستش بود که قرار گذاشتیم همدیگه رو بعد دو و نیم سال دیدیم. اول که دیدمش یه ذره جا خوردم نمی دونستم از این یه لحظه برخورد اول چه انتظاری داشتم که برآورده نشده بود ولی خوب مهم نبود و رفتیم یه جایی آبمیوه خوردیم و حرف زدیم و بعدش من...
-
پایان تلخ
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 23:05
امروز عمیقا به معنای عبارت "پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه" پی بردم وقتی ته مسیج نوشتم خداحافظ! یه همچین آدمیم من اصلا یه وعضی! این اواخر سر این دوستی اذیت می شدم و دیگه واقعا تلخ شده بود، احتمالا سر بقیه ی تلخی ها هم همین بلا رو بیارم و خلاص مرض دارم مگه خودم رو اذیت کنم سر چیزی که هیچی توش نیست! آرامشم...
-
اسفند دونه دونه!
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 13:38
دیروز رفتم پیش دکتر و امان از یه ذره تشویق که رفتم کارگاه و تازه گفتن رفتی اونجا زمان رو از دست دادیم! هی خدا! سوغاتی هم که بهش دادم یه تشکر و سریع گفتن پایان نامه چی شد! ای خدا! قرار شده امروز هر چی نوشتم ببرم واسش و من هنووووووز منتظرم که خودش نوشته شه. فکر می کنم دوتامون نمی دونیم که من قبل عید فارغ میشم یا نه ینی...
-
معجزه؟!
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 18:39
آقا نمیشه یه معجزه بشه و من قبل عید دفاع کنم و برم پی کارم؟میشه ینی؟ بابا این چه وعضشه فک کن من کی کار عملیم تموم شده و تو نوشتن اینقدررررررر گیرم! والله! خدایا قبل از عید تموم شه بره پی کارش هان؟نظرت چیه؟ البته نمره م هم بیست شه و پشت بندش تکلیف این رشته پی اچ دی هم معلوم شه و من سه سوت قبول شم و یه کار تپل هم گیرم...
-
کارگاه ثبت تک نورون
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 10:41
دیروز از ارومیه برگشتیم واقعا محشر و معرکه بود و من عاشق این شهر شدم، عاشق ارومیه و آدماش ینی آدم اینقدر مهمون نواز و باشعور و مودب میشه؟ از ایمیل های دکتر قادری، ما فهمیده بودیم که با چه آدمای باشعوری طرفیم اینقدر که خارجی بودن و ما به عمرمون اینقدر عزت و احترام از یه مقام مسئول ندیده بودیم جز تو فیلمای خارجی! هفته...
-
آخرین سفر ارشد
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 13:40
امروز میریم ارومیه، با آزاده و اتوبوس تا یک هفته بعد...
-
تولرانس!
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 11:21
هوا خیلی شبیه عید شده٬ با اینکه من خوشحال نیستم با اینکه نگرانم با اینکه کلافه و سردرگمم بازم هوا شبیه روزای عیده! همون جور درخشان و تمیز و انگار که همین صبح سال تحویل شده و همه چی روبراهه و بعد مشقت های خونه تکونی الان رسیدی به روزای خوب و پرهیجان و شیرین عید دیدینی و اینا... ولی این روزا هوا بیخود درخشان و تمیزه....
-
باااااازم بحث!
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 20:33
امروز دیگه ریزالت ها رو تحویل دکتر دادم و بماند اون n میلیون ایرادی که خواهند گرفت و بعدا باس درستشون کنم. دیگه اومدم نشستم واسه بحث و دکتر فرمودن تا شنبه یه چیزایی رو بنویسم و ببرم! من! گفتش تا هفته ی دیگه بحث رو بنویس! من! گفتم هفته دیگه دارم میرم ارومیه دیگه یادم نمیاد چی گفتن! اومدیم با مریم و آزی تو اتاق ارشدا...