-
اتاق ارشدا!
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 19:10
ریزالت ها رو به یه وعض و حالی جمع و جور کردم بردم پیش دکتر و ایشون فرمودن همه نمودارای خطی رو ستونی کن و جفت جفت بزار کنار هم و در ضمن همه ی آنالیزا هم اشتباهه:دی فرمودن روحیه تو حفظ کن و تا فردا همشو واسم بیار :دی زندگی بهتر از این نمیشه زندگی ی ی ی ای خدا شکرت نگهبان جلو مریم رو گرفته که نامه ی ترددت تو ساعتهای غیر...
-
اون تابستون...این زمستون
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 22:48
تابستون بدی بود، شاید اگه بخوام از تجربه های خوب و بد و زشت و زیبا که صد سال یه بار اتفاق می افته حرف بزنم خیلی راحت بگم تابستون محشری بود. اگه بخوام بگم بعد مدت ها دوباره یکی بهم گفت روز و شب رو به امید دیدن من می گذرونه، اینکه بعد مدت ها حسابی عاشق شدم، بعد مدت ها احساس پوچی کردم، بعد مدت ها شبها با صدای بلند زار...
-
یه صندلی به منم بدین!
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 18:13
من و مریم و فیروزه رفتیم پیش تقی زاده و بازم تکرار همون حرفای قبلی وبعدشم نقوی که واقعا خودشو نشون داد لامصب! بعدش اومدیم تو ایستگاه منتظر سرویس یه نیم ساعت تو سرما لیک لیک لرزیدیم و خزعبل گفتیم و خندیدیم٬ فیروزه می گفت آخه یکی به من بگه دختره ی فلان فلان شده٬ تو ارشد خوندنت چی بود پاشدم اومدم اینجا دو سال مرخصی بدون...
-
زیرشلواری راه راه
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 14:21
قرار شده من و فم جون تو این هیلی بیلی بی جا و مکانی و به دلیل اینکه هی باس بریم جلو نامحرم و بیایم و خلاصا آدم وقت نداره تند و تند شلوارک رو با شلوار عوض کنه و همچنین به دلیل ذیق وقت برای هرگونه اقدام دیگر جهت پیشگیری از آوارگی بریم سریع دو تا پیژامه راه راه بخریم! اینطوری هم به اهداف مذکور می رسیم و هم زیرشلواری راه...
-
از هشت تا بیست و چهار
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 09:32
دیروز صبح ساعت هشت بیدار شدم و دیدم یک سر و صداییه تو خوابگاه که بیا و ببین نگو ورودیهای جدید اومدن و دو تا ترم یک ریقوی درب و داغون پزشکی هم واسه ما فرستادن البت اولش از ظاهرشون نمی شد به همه ی ویژگیهای مذکور پی برد. اولی که من تا برم آشپزخونه و برگردم با کفش اومد تو اتاق و رو فرش! هم بهش گفتم با کفش نیاد تو و هم رو...
-
دو رنگی!
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 21:41
دیشب با مطی فیلم Perfect Sense رو دیدیم و اصل فیلم خیلی قشنگ بود که بماند ولی یه چیزی که داشت این بود که این دختره اپیدمیولوژیست بود و کلی کلاس کاری و اجتماعی در حالیکه اون پسره یه سرآشپز بود و دختره خیلی اولش راضی نبود به این ارتباط و به یکی از دوستاش می گفت پسره ل.ا.شی هستش ولی مشکل من اینه که از آدمای اینطوری خوشم...
-
فانتزی های این هفته
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 11:38
جاغرق - سه شنبه - من و آتیه پشت دوربین :)) من و آزی و دستکشامون- انصافا مال من خوشگل تره :)) کیف پول قشنگم و دستکشام جیلی بیلی خوشگل
-
آغوش گرم
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 10:18
سر این قضیه خوابگاه دیروز مریم تغذیه می گفتش که جمع شدن سوئیت بچه ها تا یه راه حل بیندیشن و یکی از راه حل ها که با استقبال روبرو شده این بوده که برن و با یه پارتنر زندگی کنن یعنی چند وقت رو، آخه نمی تونن که واسه چند ماه خونه بگیرن و همچنین خوابگاه خودگردان هم امنیت نداره و احتمال ابتلا به ایدز و هپاتیت هستش برا همین...
-
آی لاو یو قناعت!!
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 23:23
خوب من خیلی از آدمای امور فرهنگی اینجا راضی نیستم و به نظرم کالکشن معاونت فرهنگی این دانشگاه جوره جوره ولی یه آدمایی هستن اینجا که من خیلی دوسشون دارم و با اینکه جزو این مجموعه هستن ولی بودنشون خیلی حس خوبی به آدم میده مثلا خانم قناعت نگهبان این خوابگاه که اصلا می بینمش نمی دونی چقدر خوشحال میشم و احساس امنیت می کنم...
-
حال و احوال؟
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 12:01
دیروز صبح با سرویس هشت و نیم رفتم پارک ملت و آتیه رو دیدم تکون نخورده لامصب تازه از من می شنوی خوشگل تر و خوش تیپ ترم شده بود. بعدش رفتیم جاغرق٬ ینی در حقیقت تنها جایی که من تو این مشهد بلدم!!! تا ساعت سه که ناهار مجدد مث اونروز کشک و بادنجون خوردیم وای دیگه کشک و بانجون خونم اور لود شده و حالا حالا ها از حتی به یاد...
-
دوشنبه بازار
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 01:24
امروز موفق شدیم توکل افشار رو ببینیم فک کنم معاونت آموزش دانشگاهه دیگه نمی دونم یه همچین چیزی بعد قرار شد مجدد نامه بنویسیم واسه این جماعت چمدونم تا با اون سرگلزایی جلسه بزارن یه فکری به حال خوابگاه بکنن!امشب با مط مطی رفتیم جنت دو تا مانتو خریدم یکی خردلی یکی قرمز آجری دو تاش خوشگلن ولی بازم به نظر من و البت طرق...
-
لکنت زبون
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 23:17
دیروز صدیقه هم اتاقی یه جوک تعریف کرد که ما رو بدبخت کرده امروز. صدیقه خیلی مودب و مثبته و اصلا انتظار جوک بی ادبی ازش نداشتیم و وقتی اینو گفت من که ترکیدم از خنده، می گفتش که یه مرده داشته می رفته مسافرت تو راه می بینه یه خانومه تنهاست و گناه داره سوارش می کنه و می بردش کل روز رو می چرخونه و واسش خرید می کنه و شب می...
-
عرض خسته نباشید
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 11:47
من دیشب قول مردونه دادم که ریزالت ها رو بنویسم و در اینجا اعتراف می کنم که مرد نیستم و بنابراین تازه الان نصفشون فکر می کنم تموم شد و هنوز مونده بقیه شون خخخخخ البت اینا که الان تموم شد منظور نظر قول دیشب می بود. الان من یه 6 ساعتی در حقیقت عقب هستم از زمانی که می باید می بودیدم! البت کلی بخوای حساب کنی با ارفاق کل...
-
قول مردونه!
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 10:43
امروز صبح ساعت 8:30 با صدای زنگ مادرجان از خواب بیدار گشته و تا ساعت 9:30صبحانه خورده و تا همینک مشغول وبگردی بوده ام خسته نباشم. ولی من تا شب ریزالتا رو می نویسم این خط اینم نشون! البت عسکای نموداراشو فردا که مط مطی بیاد ایشالله، بهم بگه چطوری درست کنم و بذارم. دیشب که هر چی باهاش ور رفتم حاشیه هاش ادا اطوار در آورد...
-
جمعه
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 21:54
امروز ساعت 6 صبح با آزی و فم جون بیدار شدیم رفتیم که بریم حلیم بزنیم بعدشم بریم جاغرق. فکر می کردیم 6:55 سرویسه از اینجا که نبود پیاده رفتیم که به 7 بهار یک برسیم که اونم نبود و پیاده راه افتادیم و از نگهبانی پردیس می خواستیم بریم بیرون که یه تاکسی بوق زد و تو این بیابون به دادمون رسید و سوارمون کرد و تو راه کلا حرف...
-
اعترافات
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 23:36
امشب این یارو راننده که می خواست ببره حرم لج کرده بود و نمی دونم بی اعصاب داغووون، بچه ها رو جلو بهار یک جا گذاشت و پا گذاشت رو گاز و د بگاز. این پسره مسئول سرویس هم ماست نمی تونست کاری کنه و همش با زبون خوش باهاش حرف می زد شایدم درست این بود که با راننده لج نکنه و بچه ها رو برسونه. هنوز از پردیس خارج نشده نشده بود که...
-
آخر تلاش
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 17:52
این پرنده ها هستن که می افتن تو تور شکارچی و خیلی تلاش می کنن که بکنن و راحت بشن و برن و هی تلاش می کنن و هی تلاش می کنن... تلاشتو بکن پرنده ی کوچولو شاید ایندفه مث هر دفه نباشه و ... تو بتونی!
-
اگه این سهمم از دنیاست...
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 17:47
همه چی خوبه خییییلی خوب ژورنال کلاب رو دودر کردم گفتم از خوابگاه بهمون اخطار تخلیه دادن و باس بریم دنبال خوابگاه خودگردان و خونه و نرفتیم... خوابگاه گفته برین سنواتتون تموم شده غلط کرده ارواح عمه ش سنوات ما 6 ترمه نه 5 ترم... موندم سر فصل ریزالت و انگار عادتمه که باس هواش هواش برم جلو و نمیشه سریع بنویسمش بره. دیروز...
-
بعضیا!
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 16:59
بعضی آدما فقط دو بعد دارن (بقیه آدما شاید بیشتر کمتر مساوی بعد دارن) یک بعد رئیس و بعد دیگر موش! برا این آدما، آدمای اطرافشونم یحتمل به دو دسته تقسیم میشن: موش و رئیس. ویژگیشون اینه که احساس ریاست می کنن واسه دسته ی موش و احساس موشی می کنن در مقابل دسته ی رئیس! حرف هم خوب می زنن! نظرات هوشمندانه هم بعضا میدن! دوست...
-
نتایج پی اچ دی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 16:24
آقا نتایج پی اچ دی اومد و ما قبول نشدیم رفت! مسخره ها! خوب همون مرحله ی اول بیخود مهر قبولی نمی زدین تو کارنامه ی آدم والله! ولی از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که غصه م گرفته بود که اگه قبول شم چه غلطی بکنم بابا؟! دوباره امتحانای خل کننده و چل شونده و بازم پایان نامه ی کوفتی استرس آورده و پیر کننده! خوب می دونم...
-
خواب بودی؟!!!
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 10:04
یعنی هر دفه استاد راهنمای جیگرطلا صبح اول صبح مثلا ساعت نه یا حتی ده زنگ می زنه و من خوابم دیگه طبق معمول بهش جواب نمیدم و باید پاشم از خودم صداهای موزون در بیارم که وقتی بهش زنگ می زنم نگه خواب بودی و اونم بلااستثنا هر دفه میگه خواب بودی! میگم نه! میگه نه خواب بودی از صدات معلومه! میگم نه استاد شما صدای خواب آلود منو...
-
جینگولیجات
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 23:17
چند وخ پیشا من و مرمر خوشحال خوشحال رفتیم یه سری گوشواره و دستبند و گردنبند بدلی گرفتیم بعدش من که کلا یکی دو شب از سر و روم آویزون بود و رفتن کنار بقیه ی بدلیا و مرمر جان واسه گوشواره ش که سوراخ گوشش بسته شده بود اصلن استفاده نکرد و بقیه شم یادم نمیاد چی شد. خلاصه اینکه من هر از گاهی هوس می کنم برم از این بدلیا...
-
پرواستروس
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:49
دیروز رفتم آزمایشگاه هیستوشیمی آناتومیا که از اسلایدای اسمیر وا...ژن عکس بگیرم. دیگه خدا رو شکر موشای عاطفه به دادم رسیدن (یا خود عاطفه شاید) و تونستم هر چهار تا فاز سیکل استروس رو یه جا ببرم آتلیه! البت پیش خودمون بمونه ها نه اسلایدام خیلی توپ و محشر کبری بودن و نه کیفیت عکسا خوب از آب در اومد ولی خوب دیگه چون این...
-
تولدت مبارک جینگول
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 22:11
ببین داداش اصلش اصلا این بود که تولدتو بهت تبریک بگم نه که عدل روز 27 دی ها!نه! از قبلتر ترش تصمیم کبری گرفتم که یه کادو واست بگیرم و بفرستم و از اونجایی که به حافظه ی خودم شک نداشتم یک نی گذاشتم تو گلدون به این وعض: که یادم نره و هر کی اومد اتاقمون پرسید این چیه و نی گذاشتی که ریشه ی گلدونت نفس بکشه؟ و من در جواب...
-
شعر مردم
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 21:10
از اونجایی که کلا ریشه ی شاعری در من خشکیده گفتم یه وخ حسرت به دل نمونم و از درختای پربار دوستان شاعر استفاده کنم و این شد که سهراب به دادم رسید و ازش کمک گرفتم واسه اسم وبلاگ و اون یه خط توضیحات دوست داشتنی:) سهراب جونم اگه تو نبودی من این وقت شب از کجا شعر می آوردم؟ چقدر دنیای بعضیا کوچیکه واقعا:)) به خودم تبریک...
-
خشت اول
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 20:59
باز آمدم از چشمه خواب، کوزه ی تر در دستم مرغانی می خواندند نیلوفر وا می شد کوزه ی تر بشکستم در بستم و در ایوان تماشای تو بنشستم سهراب