بسیار هم عاااالی! تا 9:30 خوابیدم و صبحانه و تا الان مشغول وبگردی!!! ینی شاید باورت نشه ولی این دفعه هزارمه که من یه تصمیم قطعی می گیرم ولی بر عکسشو عمل می کنم مثلا همینکه تصمیم می گیرم دیگه پس انداز کنم ییهو از در و دیوار میگی نه از تو سوراخ کلید در خرج در میاد و حتی بی پول تر از همیشه میشم. دیشب دیگه بعد از چند ماه(با عرض خسته نباشید به خاطر این delay به خودم) به این نتیجه رسیدم من خیلی زود سر این پایان نامه نوشتن خسته میشم پس بهتره که زمان های کوتاه ولی با تعداد بیشتری رو وقت بذارم واسش نه اینکه یه دفه سه ساعت بشینم عدل واسه اینکار و بعدش تا شب هیچ کار مفید دیگه ای نکنم جز وبگردی و گاهی فیلم! بات ت ت ت! منی که هر شب تا 1-2 بیدار بودوم و صبح 8 بیدار میشدم دیشب 12-1 خوابیدم امروزم که لنگ ظهر بیدار شدم و بعدشم با فم جون از خوشبختی های غیرقابل انکار آزمایشگاه و استاد راهنما و پایان نامه گفتیم و بعدشم من رفتم اللی تللی تا حالا. اینم یه جا پیدا کردم خیلی باحاله همین وقت منو یه عالمه گرفت. خلاصه اینکه اینجوری!
راستی امسال سال کبیسه اس خیلی خوشحال شدم یه روز بیشتر وقت دارم واسه خونه تکونی هی ی ی خوشحالی ما رو باش! به قول احسان خواجه امیری: ته آرزوهای من این شده، ته آرزوهای ما رو باش!
امشب که با فم رفتیم سلف یهو حرف زمان طرح من شد که اصلا چی شد رفتم یزد و اینا. به فم گفتم اون دو سال اشتباه محض بود آخرش درب و داغون شدم رفت هم از نظر جسمی و هم روحی. بعدش یهو یادم افتاد که من قبل از یزد و کرمان، مشهد بودم و الان دوباره مشهد رو همون صندلی ها و با همون ساختمون ها و چیدمان 10 سال پیش. انگار نه انگار سال های خوب و بدی بودند که گذشتند، انگار نه انگار که چرخ روزگار اون دو سال واسه من نچرخید ولی من همون آدم هستم که الان بی خیال اون روزا تاریخی رو تکرار می کنم که قسمت اعظمش اراده ی خودمه... نمی دونم چه حس و حالیه انگار مبهمه واسم ولی هر چی هست مثل اینکه سخت و آسون گرفتنش دخلی به آخر قصه نداره گرچه نمی دونم قصه چیه و درکی ازش ندارم و... نمی فهمم...
امروز تولد کارآموز سابق فم جون بودش و با اینکه اصلا این اواخر دل خوشی ازش نداشتم ولی به پیشنهاد فم جون و به خاطر فم جون یه اس دسته جمعی بهش دادیم و تولدشو بهش تبریک گفتیم. این وسط من خیلی سعی کردم از زیر این کار در برم ولی نشد و حاصل کار شد این:
فم جون: به نام خدا، دنیا واقعا بدون وجود شما یه چیزی کم داشت...
مریم:...ولی زمین بدون وجود تو هم به هر حال به دور خودش می چرخید هر چند...
من: ...هرچند بودنت با نبودنت سنار سه شی تفاوت داره با این حال...
آزی: ...حرف بچه ها رو جدی نگیر تولدت مبارک ستاد حمایت از متولد شدگان 12 اسفند. نقطه سر خط.
اونم در جواب به یکی یکی مون به همون ترتیب اس داده که: ایول تبریک به این میگن ولی...
...ویی با این حال شماره شما واسم مجهوله (شماره ی مریم رو نداشت) هرچند...
...هرچند رفیق همیشه "اناردونه" با این حال...
...با این حال به من بگید اون کیه(ینی همون شماره ی مجهول)
ینی ما اینهمه خودمونو کشتیم بهش تبریک تولد گفتیم آقا فقط اون شماره ی مجهول واسش مهمه!!!!
بعدشم به هممون اس داده که تولدش 25 اسفنده و ما هم اینجا همگی بر باعث و بانیش که یکی از دخترای سال پایینی فم بود لعنت فرستادیم.
غلظت تام تیول قشر مغز در گروه !!!!OVX به طور معنی داری کمتر از گروه Sham
بیاع! پست گذاشتم پرید! اومدم کنترل وی رو زدم به امید اینکه نکنه قبل از فوتش کپی کرده باشم که شد خط فوق!!!! ای خاک!آقا مریضی که شاخ و دم نداره داره؟ آدم مریضو باس بهش فرصت داد تا خوب بشه باید درمانش کرد پس اناردونه جون اینقدرررر خودتو نچزون بگرد یه راه پیدا کن که خوب شی از شر این مرض!
کاش فردا جور نشه با بروبچ بریم بیرون دیگه اصلا بودن با اونا رو نمی خوام والله به این خودآزاری بعدش نمی ارزه. تو فک کن نشستی تو سلف داری ناهارتو کوفت می کنی که یکی از هفت فرسخی رد میشه و یهو می بینی این گل و بلبله که داره دور سرت می چرخه. بعد مجبور شی به مریما و زهره چاخان تحویل بدی از پایان نامه و عشق ترمال شده که اونا نفهمن تو دیگه زندگیت ترمال شده و اینا بهونه ست. آخ که دوباره دارم خطرناک میشم و دوباره این احساس خلا می خواد بره که منو جرواجر بکنه و یه کار بده دستم! تو ولی فکر کن که زندگی خوبه و بهتر از این نمیشه، تو رویاهای خودت باش و اصلا اهمیت نده که درد الان یه چیز دیگه ست. چقدر چند رو پیشا که دل درد بودم فکر این بچه های سرطانی ولم نمی کرد و چقدر دوست ندارم که فکر کنم سلامتی نباشه. خدا این بلغوریات جفنگانه منو بذار به حساب بچه بودنم و اینکه هنوز یک کودک نفهم بیش نیستم. خدایا جدی نگیر.