گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

حال و احوال؟

دیروز صبح با سرویس هشت و نیم رفتم پارک ملت و آتیه رو دیدم تکون نخورده لامصب تازه از من می شنوی خوشگل تر و خوش تیپ ترم شده بود. بعدش رفتیم جاغرق٬ ینی در حقیقت تنها جایی که من تو این مشهد بلدم!!! تا ساعت سه که ناهار مجدد مث اونروز کشک و بادنجون خوردیم وای دیگه کشک و بانجون خونم اور لود شده و حالا حالا ها از حتی به یاد آوردنش یه حالی میشم!! تا ساعت ۴ که رفتیم یه چایخونه مخوف تا آتیه قلیونشو بکشه برگشتیم مشهد و می خواستیم بریم سینما که آفریقا یه فیلم خل داشت و هویزه هم یک عاشقانه ساده رو اومدیم بریم که سالنش پر شده بود اختاپوسو دیگه نداشت و نرفتیم دیگه رفتیم آلتون دستشویی! و تا هشت که آتیه رفت پی اچ سی و من به آزی و مطی که اومده بودن زیست خرید پیوستم و یه جفت دستکش خوشگل خریدم که بعدا عسکشو می ذارم و بعدشم جنازه م اومد خوابگاه و خوابید. امروز به بدبختی ده بیدار شدم  و اومدم دانشکده واسه پیگیری نامه خوابگاه که دیدم آزی پیگیری کرده و مونده حراستش که من به دکتر خواجوی جونم بگم. منم موندم اینجا واسه ژورنال کلابی که در حقیقت من باس امروز ارائه می دادم و ندادم و پری داره میده!! حس و حالم یه جوریه ناراضیم نگرانم هم به خاطر  آتیه که خیلی شاید بهش خوش نگذشت و فقط به امید من اومده بود و مونده بود هم به خاطر مطی که دیروز جز شب که یه ساعتی اومد بیرون و هیچی نخرید و همش مونده بود تو خوابگاه هم به خاطر پایان نامه که اینطوری نسبت بهش سخت و بی انگیزه م نه که بی انگیزه از این قسمت ریزالتا بدم میاد و اصلا از اونم که خوشم بیاد بحث رو چیکار کنم می خواستم تا قبل از عید دفاع کنم نمی دونم میشه با این سرعت من یا نه. نگران اکسپتنس مقاله بودم که اونم انگار داره درست میشه شایدم نشه نمی دونم خلاصه الان نمی دونم باس غصه بخورم یا نخورم :))))) البت کلا فکر می کنم دلیل این حالم بیشتر همین باشه که باعث شدم ملت روم حساب باز کنن و بعدش نتونستم خوب از پسش بر بیام شاید این اومدن اتفاقی همزمان مطی و آتیه که همش می خواستم دوباره ببینمشون یه حکمتی داشته یاشه که مثلا چمدونم بی خود خیال ملت رو از بابت بودنم راحت نکنم و اینقدر جون نکنم که همه چیزایی که می خوام واسه خودم خوب پیش بره واسه دیگران من مسئولشونم در حالیکه تا حالا خیلی هم واسه خودم خوب پیش نرفته تو بگو اصلا خوب پیش نرفته ینی شاید درستشم همین باشه و کاملنم منطقی باشه. شاید من از اون دوسته توقع بیجا داشتم که با این اوصاف حتما بی جا بوده وقتی الان دیگه سر همه اینقد شلوغه که به خودشون نمی رسن چه برسه به دیگران... 

باری... امروز آتیه هشت بلیط داره و میره و مطی هم می خواد که امروز احیانا بره چون از دیروز من فک کنم دلگیره. می خوام که این اوضاع رو بهبود بدم و راضی باشم و اصلا بهبودم اگه نیافت مهم نیست مهم اینه که من راضی باشم.آره!

بعضیا!

بعضی آدما فقط دو بعد دارن (بقیه آدما شاید بیشتر کمتر مساوی بعد دارن) یک بعد رئیس و بعد دیگر موش! برا این آدما، آدمای اطرافشونم یحتمل به دو دسته تقسیم میشن: موش و رئیس. ویژگیشون اینه که احساس ریاست می کنن واسه دسته ی موش و احساس موشی می کنن در مقابل دسته ی رئیس! حرف هم خوب می زنن! نظرات هوشمندانه هم بعضا میدن! دوست دارن که ستایش بشن(کی بدش میاد؟!) و زمانیکه شخصیتشون از مه موشی رئیسی خارج میشه و تصویرشون وضوح پیدا می کنه، خیلی منزجر کننده میشن! البته حالا که دارم فکر می کنم می بینم منم یه ذره کم همچین آدمی نیستما! خوب واسه بهبود چیکار کنم حالا؟ ای بابا چه گرفتاری واسه خودم درست کردم خوب شایدم چون من و اون دوتامون شخصیتمون شبیه همه الان ازش بدم اومده شاید اونم مث من زیاد آدم بدی نیست ای خدا حالا چیکار کنم با این شخصیت دو بعدی منزجر کننده م؟!