گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

مرور خاطرات...

آخی اون اس رو به به مریم دادم یاد یه اس افتادم که قبلنا بهش دادم و کلی بهش ابراز احساسات کرده بودم. ماجرا این بود که طبق معمول اون روزا میلی ریده بود رو اعصابم و حرفایی زده بود که نمی دونستم کجای دلم بذارم خیلی دپرس بودم و از این داستان مزخرف فقط آزاده خبر داشت و اصلا روم نمیشد به کس دیگه ای بگم که یه مرد زن دار عاشق من شده! قبلشم که سر اون سامر اسکول و اون دوست عزیز میبدی حسابی دل نازک شده بودم و ایضا آزمایشام جواب نمی داد خلاصه یک دیوونه واقعی شده بودم دیگه با اینکه اصلا قصد نداشتم برم خونه و می خواستم اول آزمایشام به سرانجام برسه، از بس دوستان ابراز لطف کردن که شبیه دیوونه ها شدی راهی خونه شدم. همون روز بود که اون یارو اس داد به خزعبل گویی و عذرخواهی و برای اولین بار زنگ زد آخه مرتیکه گنده به قول خودش دلشو نداشت که صدامو بشنوه! عق! دیگه قول داد که بهم اس نده و دست از سرم برداره جون عمه ش آخه تا همین یک ماه پیش خون منو کرد تو شیشه! هیچی بعد که قطع کردم مریم این اس رو داد:

شرکت مسافربری ماری پاسی سفر خوشی را برای شما آرزو می کند.خوش میگذره؟کجایی؟

اس من: واااای ماری پاسی مردم از خوشی حالمو خوب کردی مرسی جیگر با آزی دردودل کردم گفتم یه مشنگایی ریختن تو این اتوبوس که من به عمرم ندیدم معلوم نیست از کدوم دهاتن به خدا! مریم اون روزا که نبودی یه جریاناتی اتفاق افتاد که حالم بد بود و کار اون سه شب تنهاییم فقط گریه بود، اون روزا و شبای سخت گذشت ولی اینو می خوام بگم که تو اون لحظات سخت وقتی یاد تو می افتادم آروم می شدم اینکه وجودت آرامش داره واسه آدم اینکه اینقدر پاکی که این حس قشنگ رو منتقل می کنی خیلی دوستت دارم حتی اگه پیشم نباشی اینقدر فکرت آرامبخشه واسم.بعضی وقتا حسرت تورو می خورم که منم یه روز مث تو بودم و قدر خودمو ندونستم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد