امشب وقتی مسیجای گوشیم رو دیدم حالم دگرگون شد کلا حال من منتظر بهونه ست که دگرگون شه انگار... هیچی دیگه واسه اینورت کردن این دگرگونی گفتم بذار با خواهر و بچه هاش و شوهرش بریم دور شهر بگردیم مگه یه آتیشی پیدا شه از روش بپریم و این زردی ناخوانده رو بدیم به آتیش و سرخی شادابی رو ازش بگیریم و کلی از این رویاپردازیا ولی تو بگو یه شاخ کبریت کسی آتیش بزنه همه ترقه از خودشون در می کردن که اونم صدای انفجارش به ما می رسید لامصب! بیاع! من میگم حیفم میگی نه!
من که فقط یه بچه آتیش دیدم
تو اتوبوس بودیم خدارو شکرترقه زدن به شیشه بسته بود وگرنه الان شهید بودیم
وای خدا یکی از فانتزی های من اینه که برم تو یه محله ی باحال و همسایه های باحال واسه همچین روزایی