گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

صحنه ی یکتای هنرمندی ما

امروز من خجسته دل ساعت 10:44 از خواب بیدار شدم واقعا تعجب کردم که چرا با اینهمه سر و صدا تا حالا بیدار نشدم حتی! فم جون میگفت یه کوچولو صدات کردم دیدم خیلی خوابی! درسته که روزای دیگه ای هم بوده که تا ده خوابیدم ولی از تنبلیم دوباره می خوابم و تو خواب تا لنگ ظهر شصت بار بیدار میشم. حالا قضیه امروز این بود که دخترخانم داشتن فیلم بازی می کردن تو خواب! خعلی باحال بود انگار داشتیم با یه گروه هنرپیشه فیلم بازی می کردیم ولی نمی دونستیم و در نهایت فهمیدیم؛ وقتی مراحل فیلمسازی که از قضا مولتی ژانر بود تموم شده بود عکسامونو انداخته بودن تو روزنامه و همه ی هنرپیشه های زن کلی باکلاس بودن و فشن اونوخ عکس من با مغنعه بود! همون عکسی که دادم واسه گواهینامه و کلا آدمو یاد این قبولیای کنکور اواخر دهه 50 میندازه! هیچی دیگه تو خواب حتی نتیجه گیری اخلاقی هم کردم که زندگی مث بازی تو یه فیلمه پس بهتره که نقشمون رو خوب بازی کنیم و حتی اینکه زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست و بقیه ی قضایا!
امروز رفتم پیش دکتر تا بحث رو که دیروز بهش داده بودم تا ایراداشو بگیره، ازش بگیرم و ایشون کلی مشق مجدد بهم دادن که چی؟ میگن تا آخرشو خوب نوشتی ولی آخراش معلومه خسته شدی و حوصله نداشتی! دقیقا! ولی من مث گربه پشتمو به خاک نرسوندم و گفتم نه و هیچ مطالعه ی مرتبطی پیدا نکردم و  فلان و بهمان اونم که عمرا باور کنه. بهم گفت هفته آخر اردیبهشت بیا دفاع کن! هی خدا!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد