گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

تولد فم جون

امروز تولد فم جون رو تو دانشکده گرفتیم تو اتاق ارشدای ما... بروبچ بودن همه بودن تقریبا، کارآموز فم، سارا، نادر از ژنتیک با حضور مریم و آزی و موسوی و زهره و عاطفه هم که یهو پیداش شد. بعدش استاد فم و نوه عمه ش هم اومدن و خوش گذشت...

وقتی استاد فم جون رفت موسوی یه بطری آب معدنی برداشت که به رسم دفاع ژنتیکا بریزه رو فم ولی من نذاشتم و بطری رو هل دادم و ریخت رو لباس خودش و اونم نامردی نکرد و بعدن تر بطری رو خالی کرد رو خودم و من هنوزم احساس می کنم بعد دو سال می خوام سرما بخورم.خوب کارش خیلی مسخره بود شاید اگه مث قبلنا بود از کارش بدم نمی اومد ولی الان نه، خوشم نمیاد ازش و طبعا از شوخی هاش و کاراشم خوشم نمیاد!!! آزی و مریم هم به رسم دوستی خاله خرسه بهش گفتن این ازت متنفره و ناراحت شده و واسه چی اینکارو کردی باهاش وقتی اون باهات مهربونه!!! ادیگه من تو سرویس حرم بودم که زنگ زد عذرخواهی دیگه شصتم خبردار شد این رفقا یه چیزیو عروس کردن بهش گفتم نه ناراحت نشدم ازت گفت میری حرم دعام کن گفتم ایشششالله که خدا شفات بده به راه راست هدایتت کنه و لازم نبود زنگ بزنی اصلا اونم گفت باشه خدافظ! اصلن هم تابلو نبود که ازش خوشم نمیاد! امروز با اینکه خوش گذشت ولی می دونستم بعدش دلم می گیره از این خوشی های زودگذر! و این تمام عوارض قبل از فارغ شدنه می دونی!

+

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد