آمو لنگ ظهر از خواب بیدار شدم دارم می میرم از عذاب وجدان! بیدار که شدم دیدم بروبچ رفتن دانشگاه پی کارشون و با این فکرا حسابی خودمو شرمنده خودم کردم که امروز ساعت هشت دفاع هم کلاسی فم جون بود و وای خوش به حالش می خوام سر به تنش نباشه از حسودی! تازه چند روز پیشا دفاع اون یکیشون بود و دیروز کلاسای پی اچ دی شم شروع شد اوف ف ف ترکیدم دیگه! فردا عصر با دکتر قرار دارم و باس کل بحث رو واسش ببرم ینی میشه؟ ینی من یه همچین آدمیم؟!