گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

اشتهای من در ارومیه!

صبحانه رو تو مهمانسرا مفصل می خوردیم و می رفتیم کانکس اونجام یه دست صبحانه دیگه و ساعت ده یه کیک یا کوچه به این عظمت با نسکافه و ساعت دوازده ناهار و ساعت 4 مجدد چند تا کیک یا کلوچه با چای و نسکافه و میوه شامل موز و پرتقال و شب دیگه هر شب یه وعضی و بساطی به شرح زیر:


دوشنبه که رسیدیم یه رستوران همون دور و بر بود که رفتیم به اسم غذای مادربزرگ. دلمه برگ مو و آش رشته. خوشمزه بود.



شب دوم یه جیگرکی درب داغون تو امام که خودشون میگن مرکز :دی



شب سوم رفتیم یه فست فود تو استادان که همین عکس فقط ازش موجوده!




ناهار روز جمعه

اینم یه رستورانه تو بند که شب آخر رفتیم. بچا خودشونو استتار کردن با قیر فکر می کنم :دی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد