گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

معصومیت از دست رفته!

دیروز نوه عموی بابام _که فقط یه ده سالی ازم کوچیکتره! _ اومده بود مشهد و رفته بود خونه ی دوستش بود که قرار گذاشتیم همدیگه رو بعد دو و نیم سال دیدیم. اول که دیدمش یه ذره جا خوردم نمی دونستم از این یه لحظه برخورد اول چه انتظاری داشتم که برآورده نشده بود ولی خوب مهم نبود و رفتیم یه جایی آبمیوه خوردیم و حرف زدیم و بعدش من بهش پیشنهاد کردم بیاد دانشکده و آزمایشگاه و خانه حیوانات رو ببینه و بیاد خوابگاه که همش از دم قبول افتاد و دیشب اینجا بود. نامزد کرده بود و من نمی دونستم و جالب بود نامزدش یه نفر بودش که چند سال پیش یه چند صباحی بین آشناها شایعه شده بود که من باهاش نامزد کردم بدون اینکه طرف اصلا اومده باشه خواستگاریم و من نفهمیدم کی این شایعه رو ساخت و کی فراموش شد. امروز ظهر این نوه عمو رفت خونه ی دوستش و منم رفتم دانشکده و دکتر رو دیدم و قرار شد دوشنبه واسش بحث رو ببرم! ایشششالله! جل الخالق! هان اینو هم بگم که اون چیزی که من تو برخورد اول با نوه عمو گم کرده بودم، معصومیتش بود که دیگه اثری از آثارش تو چهره ش و برخوردش نبود. اون روزا خیلی عشوه های دخترونه ی نازی داشت که الان ازش خبری نبود. کلا یه مرد شده بود واسه خودش! تا قبل از این هر وقت زنگ می زد یا یادش می افتادم در قبالش احساس مسئولیت می کردم و نمی تونستم ساده ازش بگذرم ولی الان نه! واقعا دیگه خودش و سرنوشتش واسم مهم نیستن و این کاملا یک حس ناخودآگاهه که بهش پیدا کردم و ... کاریش هم نمیشه کرد!
نظرات 1 + ارسال نظر
خودم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ق.ظ http://porpot.blogsky.com

از یه نظر حق با توئه، ولی مسلما نمیشه سرزنشش کرد. باید سبقه‌ش رو دید و در موردش نظر داد.

معلومه که نمیشه سرزنشش کرد نمیشه که همینطوری معصوم بمونی و تو این جامعه دوام بیاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد