گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

باااااازم بحث!

امروز دیگه ریزالت ها رو تحویل دکتر دادم و بماند اون n میلیون ایرادی که خواهند گرفت و بعدا باس درستشون کنم. دیگه اومدم نشستم واسه بحث و دکتر فرمودن تا شنبه یه چیزایی رو بنویسم و ببرم! من! گفتش تا هفته ی دیگه بحث رو بنویس! من! گفتم هفته دیگه دارم میرم ارومیه دیگه یادم نمیاد چی گفتن! اومدیم با مریم و آزی تو اتاق ارشدا منتها نشد که بشینیم و رفتیم تریا و یه نیم ساعتی اونجا و مریم رفت خونه. من و آزی اومدیم تو اتاق ارشدا یه یک و نیم ساعتی رو صندلی های اتاق کار علمی انجام دادیم البته در خواب! خعلی چسبید اصلن ینی خواب تو محیط پژوهشی یه سعادتیه که نصیب هر کسی نمیشه و بعدش نشستیم واسه بحث، آزی بحث یه مقاله و من بحث پایان نامه ولی خوب اوضاع بنده اینه که هزار تا کار کردم و دریغ از بحث. البته باس بگم که دو خط نوشتم و این ینی خییییییلی! می دونی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد