ریزالت ها رو به یه وعض و حالی جمع و جور کردم بردم پیش دکتر و ایشون فرمودن همه نمودارای خطی رو ستونی کن و جفت جفت بزار کنار هم و در ضمن همه ی آنالیزا هم اشتباهه:دی فرمودن روحیه تو حفظ کن و تا فردا همشو واسم بیار :دی زندگی بهتر از این نمیشه زندگی ی ی ی ای خدا شکرت
نگهبان جلو مریم رو گرفته که نامه ی ترددت تو ساعتهای غیر اداری تاریخش گذشته و چون منم تاریخم گذشته بود (خخخخخ) خودمو قاطی کردم و به دکتر گفتم و اونم گفته نه همچین چیزی نیست و اگه اینطوریه بعد ساعت دو کلاس نباشه و ما هم ۱۲ بریم خونه! والله! دیگه نگهبانه به دکتر گفته اینا تجمع می کنن تو اون اتاق و صداهای غیر مرسوم میاد از تو اتاقشون! یا علی! حالو ما مگه چیکار کردیم؟ یه شکیرا گذاشتیم و رقصیدیم! همین! درسته که اتاقمون روبروی نماز خونه ی دانشکده ست و قبلن همه ی دختر پسرا رو جمع می کردیم تو اتاق و صدای خنده مون تا هفت تا گروه اونورتر می رفت ولی دلیل نمیشه! ینی این دانشکده همینه خنده و شادی نباشه دیگه هر غلطی می خوای بکن فقط کسی نفهمه! الان من و آزی و مریم تو دانشکده و تو اتاق ارشدا مشغولیم به فعالیت علمی شدیییییید ینی واسه من که بی سابقه بوده. آزی هم احتمالا راهی استرالیا شه و دیگر هیییییچ!