گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

اتاق ارشدا!

ریزالت ها رو به یه وعض و حالی جمع و جور کردم بردم پیش دکتر و ایشون فرمودن همه نمودارای خطی رو ستونی کن و جفت جفت بزار کنار هم و در ضمن همه ی آنالیزا هم اشتباهه:دی فرمودن روحیه تو حفظ کن و تا فردا همشو واسم بیار :دی زندگی بهتر از این نمیشه زندگی ی ی ی ای خدا شکرت 

نگهبان جلو مریم رو گرفته که نامه ی ترددت تو ساعتهای غیر اداری تاریخش گذشته و چون منم تاریخم گذشته بود (خخخخخ) خودمو قاطی کردم و به دکتر گفتم و اونم گفته نه همچین چیزی نیست و اگه اینطوریه بعد ساعت دو کلاس نباشه و ما هم ۱۲ بریم خونه! والله! دیگه نگهبانه به دکتر گفته اینا تجمع می کنن تو اون اتاق و صداهای غیر مرسوم میاد از تو اتاقشون! یا علی! حالو ما مگه چیکار کردیم؟ یه شکیرا گذاشتیم و رقصیدیم! همین! درسته که اتاقمون روبروی نماز خونه ی دانشکده ست و قبلن همه ی دختر پسرا رو جمع می کردیم تو اتاق و صدای خنده مون تا هفت تا گروه اونورتر می رفت ولی دلیل نمیشه! ینی این دانشکده همینه خنده و شادی نباشه دیگه هر غلطی می خوای بکن فقط کسی نفهمه! الان من و آزی و مریم تو دانشکده و تو اتاق ارشدا مشغولیم به فعالیت علمی شدیییییید ینی واسه من که بی سابقه بوده. آزی هم احتمالا راهی استرالیا شه و دیگر هیییییچ!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد