گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

دوشنبه بازار

امروز موفق شدیم توکل افشار رو ببینیم فک کنم معاونت آموزش دانشگاهه دیگه نمی دونم یه همچین چیزی بعد قرار شد مجدد نامه بنویسیم واسه این جماعت چمدونم تا با اون سرگلزایی جلسه بزارن یه فکری به حال خوابگاه بکنن!امشب با مط مطی رفتیم جنت دو تا مانتو خریدم یکی خردلی یکی قرمز آجری دو تاش خوشگلن ولی بازم به نظر من و البت طرق معمول پرفکت نیستن قدرت خدا! آخه یکی نیست بگه تو رفته بودی واسه خواهرت یه دونه مانتو بگیری چی شد واسه اون نخریدی هیچ واسه خودت دو تا خریدی! بعدش دیگه اومدیم خوابگاهو قراره من واسه ارومیه برم بشینم جلو حرم پول جمع کنم خخخخخ

فردا قراره با آتیه بریم بچرخیم امیدوارم خوش بگذره نمی دونم مط مطی میاد یا نه شاید بیاد شاید نه!!!

ریزالت ها در هوا هستند و مقدمه رو دکتر خونده داده بهم واسه ریوایز قربونش برم از من پر کار تره امروز میگه اون ریزالتای دیگه رو ننوشتی من باید بنویسم؟ ینی تیکه تیکه کرد منو آخه دکتر جونم تو فکر کردی من اینقدر بی عرضه م آخه؟ ای خدا!

آقا این دوست ما امشب حال مارو گرفت می دونم تقصیر خودمه که این رابطه ی خل  مشنگ مجازی رو واقعی کردم ولی فکر می کنم تا زمانی که بخواد واقعی باشه وضع همینقدر بی هیچه!! و بهتره که این جنین مجازی به واقعی رو هر چه زودتر به هر ترتیبی در نطفه خفه کنم و بکشمش میگم شایدم اونم به یه ذره حس کرده که عذابه این روند واسش! باری به هر جهت که مهم نیست چندان و ما رفتیم بخوابیم.

راستی فردا میلاد پیامبره و ایشالله که مبارک باشه بوس به خودم خخخخخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد