دیروز صدیقه هم اتاقی یه جوک تعریف کرد که ما رو بدبخت کرده امروز. صدیقه خیلی مودب و مثبته و اصلا انتظار جوک بی ادبی ازش نداشتیم و وقتی اینو گفت من که ترکیدم از خنده، می گفتش که یه مرده داشته می رفته مسافرت تو راه می بینه یه خانومه تنهاست و گناه داره سوارش می کنه و می بردش کل روز رو می چرخونه و واسش خرید می کنه و شب می بردش هتل و موقع خواب بهش میگه عزیزم چی می خوای دختره میگه شیر می خوام می گه باشه عزیزم الان میگم خدمه واست بیاره و روز دوم به همین منوال باز شب میشه دختره موقع خواب میگه فقط شیر می خواد و می خوابه و دیگه شب سوم وقتی مرده از دختره می پرسه چی می خوای و دختره میگه شیر می خوام مرده عصبانی میشه و میگه ینی چی دیگه کلافه م کردی؟ دختره میگه خوب تو هم شلافه م کردی! دیگه این افتاده امروز سر زبون ما و بدبخ شدیم! امروز مط مطی اومد و شب رفتیم غذای ایتالیایی و پیتزا آلفرودو و پاپی و نمی دونم سالاد سزار و تورینو پاستا و ازینا خوردیم که خیلی کوفت خاصی نبود ولی جاش آروم بود و بچه در حال ونگ زدن نبود و خوب بود دیگه.