گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

اگه این سهمم از دنیاست...

همه چی خوبه خییییلی خوب

ژورنال کلاب رو دودر کردم گفتم از خوابگاه بهمون اخطار تخلیه دادن و باس بریم دنبال خوابگاه خودگردان و خونه و نرفتیم...

خوابگاه گفته برین سنواتتون تموم شده غلط کرده ارواح عمه ش سنوات ما 6 ترمه نه 5 ترم...

موندم سر فصل ریزالت و انگار عادتمه که باس هواش هواش برم جلو و نمیشه سریع بنویسمش بره. دیروز کتاب spss گرفتم دستم و امروز فهمیدم فایده نداره و بشینم همون سر از آزمونای اماری پایان نامه ی خودم در بیارم بسه! والله!

آتیه داره میاد پیشم خیلی خوشحالم امیدوارم تو این شرایط گند نزنم به حالش...

مط مطی داره میاد خیلی دلم تنگ شده واسش حیف که زیاد نمی مونه حیف که اوضاع ترکیده...

یه استاده فک کنم از استرالیا به آزی گفته بود بیا با اسکایپ باهات حرف بزنم که قراره بورس شی نشی و اینا و این سیستم خوابگاه اینجا بهش اجازه استفاده از اسکایپ رو نمی ده و به استاده گفته باس برم جایی که دسترسی به اسکایپ داشته باشم و استاده م فک کرده طرف پشت کوه زندگی می کنه رفته تا حالا خبری ازش نشده...

امروز باز یاد پی اچ دی افتادم و رشته ای که نمی دونم چیه که می خوام شرکت کنم و نمی دونم تکلیف چیه، از یه طرف نمی خوام دوباره بشینم پشت کنکور درس بخونم خو زشته با این سن! و از یه طرف می خوام که یه رشته درست و درمون بخونم و از یه طرف نمی خوام با این اوضاع یک دیگه رو وارد زندگی خودم کنم و بعدش عادت کنم به یه زندگی با سطح پایین! هی ی ی خدا...

+...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد