گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

اعترافات

امشب این یارو راننده که می خواست ببره حرم لج کرده بود و نمی دونم بی اعصاب داغووون، بچه ها رو جلو بهار یک جا گذاشت و پا گذاشت رو گاز و د بگاز. این پسره مسئول سرویس هم ماست نمی تونست کاری کنه و همش با زبون خوش باهاش حرف می زد شایدم درست این بود که با راننده لج نکنه و بچه ها رو برسونه. هنوز از پردیس خارج نشده نشده بود که با اینکه اینقد پسره با ملایمت باهاش برخورد می کرد اتوبوسو نگه داشت و به پسره گفت الاو بلا پیاده شو و به تو چه و اینا! من که خودم داشتم سر این سبکسری راننده جا می موندم در یک حرکت انقلابی برگشتم رو به جمعیت داخل اتوبوس و بلند گفتم بچه ها بیاین ما هم پیاده شیم! یه دختر گف چرا؟ گفتم راننده لج کرده نمیره یکی دیگه گفت واسه چی که راننده راه افتاد و بازم ادا اطوار در آورد ولی ملت رو برد و رسوند. اولش با خودم گفتم ای بابا! چرا بچه ها پیاده نشدن خو؟ چرا پسره برخورد جدی تری با راننده نکرد ولی بعدش دیدم حرکت خودم بیشتر جوگیرانه بود تا اصولی و حساب شده، خوب اگه بچه ها پیاده می شدن مطمئنا به ساز من نمی رقصیدن و هر کدومشون یه سازی می زد واسه خودش و تا سرویس بیاد و اصن آیا بیاد آیا نیاد و ...

جو گیر نشو دخترم مرسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد