گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

گُل کاشی

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما، باشد که سرودی خیزد درخورد نیوشیدن تو...

خشت اول

باز آمدم از چشمه خواب، کوزه ی تر در دستم

مرغانی می خواندند

نیلوفر وا می شد

کوزه ی تر بشکستم

در بستم

و در ایوان تماشای تو بنشستم


سهراب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد